-
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
سهشنبه 9 خردادماه سال 1402 22:42
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی؟! به کسی جمال خود را ننموده ای و بینم همه جا به هر زبانی، بود از تو گفت و گویی! غم و درد و رنج و محنت همه مستعد قتلم تو بِبُر سر از تنِ من، بِبَر از میانه، گویی! به ره تو بس که نالم، ز غم تو بس که مویم شدهام ز ناله، نالی، شدهام ز مویه، مویی...
-
نگفتمت مرو آنجا؟ ــ که آشنات منام
دوشنبه 8 خردادماه سال 1402 11:03
نگفتمت مرو آنجا؟ ــ که آشنات منام در این سرابِ فنا، چشمهی حیات منام وگر بهخشم رَوی صدهزارسال ز من بهعاقبت بهمن آیی که منتهات منام نگفتمت که بهنقشِ جهان مشو راضی؟! که نقشبندِ سراپردهی رضات منام نگفتمت که منام بحر و تو یکی ماهی؟! مرو به خشک؛ که دریای باصَفات منام نگفتمت که چو مرغان بهسوی دام مرو؟! بیا که...
-
برای مرگ جوانم، برای ماندن پیر
جمعه 29 اردیبهشتماه سال 1402 00:04
برای مرگ جوانم، برای ماندن پیر بگو چگونه کنم این شگفت را تفسیر؟ زمین به دام گل و سبزه گیردم که بمان زمانه ام به گلو نیشتر زند که بمیر مرا کمان اجل بسکه تیر باران کرد ز مو به موی تنم میدمد جوانهء تیر هزار تیر، یکی کارگر نشد از مرگ مگر که همت یار از کمر کشد شمشیر زمینگرفتهء این کوییم و غریبهء دوست گرسنه مانده درگاه عشق...
-
الفت کم و غرور فراوان و عهد سست(حزین لاهیجی)
چهارشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1402 08:37
رگ در تنم ز شورش سودا گسیخته پیوند من ز جان شکیبا گسیخته یارای عقل نیست عنان داریم دگر زنجیر من بهار به صحرا گسیخته الفت کم و غرور فراوان و عهد سست سررشتهٔ امید ز صد جا گسیخته اشک روان به بوم و برم تا چها کند سیلی چنین عنان مدارا گسیخته تا چند ساز ناله به کوه و کمر کنم از زخمه ناخنم رگ خارا گسیخته طالع نگر گه با همه...
-
به قصد سجده ی چشمت,همیشه این زائر رمیده , پای پیاده , غریب می آید
چهارشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1402 10:23
بخوان دوباره برایم , میان آوازت صدای ,چهچه ی عندلیب می آید همیشه تکیه کلامت ,به یاد می ماند که : سادگی به زنان نجیب می آید شبیه کعبه ای و در حریم قدسی تو صدای گریه و امن یجیب می آید تمام آنچه که هستی,تمام بودن تو به چشم عاشق من دلفریب می آید چو سر به دامن من میگذاری , از هر سمت صدای ناله و آه رقیب می آید به قصد سجده ی...
-
صنما چگونه گویم که تو نور جان مایی
شنبه 9 اردیبهشتماه سال 1402 23:37
صنما چگونه گویم که تو نور جان مایی که چه طاقت است جان را چو تو نور خود نمایی تو چنان همایی ای جان که به زیر سایه تو به کف آورند زاغان همه خلعت همایی کرم تو عذرخواه همه مجرمان عالم تو امان هر بلایی تو گشاد بندهایی تویی گوهری که محو است دو هزار بحر در تو تویی بحر بیکرانه ز صفات کبریایی به وصال میبنالم که چه بیوفا...
-
نبض مرا بگیر و ببر نام خویش را
جمعه 25 فروردینماه سال 1402 00:56
مژگان به هم بزن که بپاشی جهان من کوبی زمین من به سر آسمان من درمان نخواستم ز تو من درد خواستم یک درد ماندگار! بلایت به جان من می سوزم از تبی که دماسنج عشق را از هرم خود گداخته زیر زبان من تشخیص درد من به دل خود حواله کن آه ای طبیب درد فروش ِجوان ِمن نبض مرا بگیر و ببر نام خویش را تا خون بدل به باده شود در رگان من گفتی...
-
در میان این همه اگر تو چقدر بایدی
جمعه 18 فروردینماه سال 1402 12:49
در تمام طول این سفر اگر طول و عرض صفر را طی نکرده ام در عبور از این مسیر دور از الف اگر گذشته ام از اگر اگر به یا رسیده ام از کجا به ناکجا... یا اگر به وهم بودنم احتمال داده ام باز هم دویده ام آنچنان که زندگی مرا در هوای تو نفس نفس حدس می زند هر چه می دوم با گمان رد گام های تو گم نمی شوم راستی در میان این همه اگر تو...
-
اسیر بند گیسویت، کجا در بند جان باشد
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1402 10:47
اسیر بند گیسویت، کجا در بند جان باشد زهی دیوانه عاقل، که در بندی چنان باشد به دست باد گفتم جان فرستم باز میگویم: که باد افتان و خیزان است و بار جان گران باشد کسی بر درگه جانان ره آمد شدن دارد که در گوش افکند حلقه، چو در بر آستان باشد کسی کو بر سر کویت تواند باختن جان را حرامش باد جان در تن، گرش پروای جان باشد تو حوری...
-
ببینمت تو کجایی ؟
چهارشنبه 9 فروردینماه سال 1402 02:53
شکفته بادا لبان من که نیمه ماه نیم رخان تو را شبانه می بوسند. فدای تو دوچشم من که چشم های تو را خواب دیده اند. ببینمت تو کجایی که چهره ات باغی ست که از هزار پنجره نور می وزد هر صبح. و شانه های تو آنجا چه ابر های سپیدی که بر بلندی آنها چه تاج چهره چه خورشیدی! "رضا براهنی" شکفته بادا لبان من که نیمهماهِ...
-
عشق آنست که از روی حقیقت باشد
یکشنبه 6 فروردینماه سال 1402 18:39
روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است آری! افطار رطب در رمضان مستحب است روز ماه رمضان، زلف میفشان که فقیه بخورد روزهٔ خود را به گمانش که شب است زیر لب، وقت نوشتن همه کس نقطه نهد این عجب! نقطه خال تو به بالای لب است یا رب! این نقطهٔ لب را که به بالا بنهاد؟ نقطه هر جا غلط افتاد، مکیدن ادب است شحنه اندر عقب است و، من از...
-
با من چه کردهای تو که با دیگران کنی؟!
پنجشنبه 3 فروردینماه سال 1402 01:28
غم نیست گر تو هم هوس این و آن کنی با من چه کردهای تو که با دیگران کنی؟! ای گل که دل به صحبت هر خار و خس دهی از نیش خنده خون به دل باغبان کنی گویند روزگار تو با دیگران خوش است تنها به ما چو میگذری سر گران کنی باور نیایدم که تو نا آشنا پرست تنها مرا به تیر غم خود نشان کنی هر گز نکردهای تو ستمگر به کس وفا تا با من...
-
به انتظار نبودی، ز انتظار چه دانی؟
یکشنبه 28 اسفندماه سال 1401 09:28
به انتظار نبودی، ز انتظار چه دانی؟ تو بی قراری دل های بی قرار، چه دانی؟ نه عاشقی که بسوزی، نه بیدلی که بسازی تو مست بادۀ نازی، از این دو کار، چه دانی؟ هنوز غنچۀ نشکفته ای به باغ وجودی تو روزگار گلی را که گشته خوار چه دانی؟ تو چون شکوفه خندان و من چو ابر بهاران تو از گریستن ابر نو بهار چه دانی؟ چو روزگار به کام تو لحظه...
-
تا درودی دیگر دو صد بدرود...
جمعه 26 اسفندماه سال 1401 14:56
دل تو اولین روز بهار، دل من آخرین جمعه سال و چه دورند و چه نزدیک به هم
-
بخت بازآید از آن در که یکی چون تو درآید
پنجشنبه 25 اسفندماه سال 1401 23:18
بخت بازآید از آن در که یکی چون تو درآید روی میمون تو دیدن در دولت بگشاید صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید این لطافت که تو داری همه دل ها بفریبد وین بشاشت که تو داری همه غم ها بزداید رشکم از پیرهن آید که در آغوش تو خسبد زهرم از غالیه آید که بر اندام تو ساید نیشکر با همه شیرینی اگر لب...
-
این که تو داری قیامتست نه قامت
چهارشنبه 24 اسفندماه سال 1401 21:28
این که تو داری قیامتست نه قامت وین نه تبسم که معجزست و کرامت هر که تماشای روی چون قمرت کرد سینه سپر کرد پیش تیر ملامت هر شب و روزی که بی تو میرود از عمر بر نفسی میرود هزار ندامت عمر نبود آن چه غافل از تو نشستم باقی عمر ایستادهام به غرامت سرو خرامان چو قد معتدلت نیست آن همه وصفش که میکنند به قامت چشم مسافر که بر...
-
گنجشک کوچک من باش
شنبه 20 اسفندماه سال 1401 16:29
به تو گفتم: «گنجشک کوچک من باش تا در بهار تو من درختی پرشکوفه شوم». و برف آب شد، شکوفه رقصید، آفتاب درآمد . من به خوبی ها نگاه کردم و عوض شدم من به خوبی ها نگاه کردم چرا که تو خوبی و این همه اقرارهاست، بزرگ ترین اقرارهاست . من به اقرارهایم نگاه کردم سال بد رفت و من زنده شدم تو لبخندی زدی و من برخاستم دلم می خواهد خوب...
-
خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست؟
سهشنبه 16 اسفندماه سال 1401 22:11
خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست؟ ساقی کجاست، گو سببِ انتظار چیست؟ هر وقتِ خوش که دست دهد مغتنم شمار کس را وقوف نیست که انجامِ کار چیست پیوندِ عمر بسته به موییست هوش دار غمخوارِ خویش باش، غم روزگار چیست؟ معنیِ آبِ زندگی و روضهٔ ارم جز طَرفِ جویبار و میِ خوشگوار چیست؟ مستور و مست هر دو چو از یک قبیلهاند ما دل به...
-
ندهم دل به قد و قامت سرو
دوشنبه 15 اسفندماه سال 1401 20:47
نه خود اندر زمین نظیر تو نیست که قمر چون رخ منیر تو نیست ندهم دل به قد و قامت سرو که چو بالای دلپذیر تو نیست در همه شهر ای کمان ابرو کس ندانم که صید تیر تو نیست دل مردم دگر کسی نبرد که دلی نیست کان اسیر تو نیست گر بگیری نظیر من چه کنم که مرا در جهان نظیر تو نیست ظاهر آنست کان دل چو حدید درخور صدر چون حریر تو نیست همه...
-
صنما چگونه گویم که تو نور جان مایی
جمعه 5 اسفندماه سال 1401 20:11
صنما چگونه گویم که تو نور جان مایی که چه طاقت است جان را چو تو نور خود نمایی تو چنان همایی ای جان که به زیر سایه تو به کف آورند زاغان همه خلعت همایی کرم تو عذرخواه همه مجرمان عالم تو امان هر بلایی تو گشاد بندهایی تویی گوهری که محو است دو هزار بحر در تو تویی بحر بیکرانه ز صفات کبریایی به وصال میبنالم که چه بیوفا...
-
آهای عشق ، کجای قلبم رسوب کرده ای ؟
پنجشنبه 4 اسفندماه سال 1401 21:36
دفترم پر شده از چل تکه های درد قلم مدام از پاره های زخم می نویسد وُ لبخندهای لب پَر شده ماه دل دل می زند در نجابت مرداب عشق دانه ای می کارد تا بروید میوه ی زندگی تا خط خطی شود سفره ی شام آخر در ملکه ی مصر بودنم هزاران رویا خفته بود آنچنان که جاودانگی در تصور فرعون و هورا کشیدن بر لب های اهرام من بیقرار ِ رسیدن وُ جهان...
-
دلم از نرگس بیمار تو بیمارتر است
پنجشنبه 4 اسفندماه سال 1401 15:13
دلم از نرگس بیمار تو بیمارتر است چاره کن درد کسی کز همه ناچارتر است من بدین طالع برگشته چه خواهم کردن که ز مژگان سیاه تو نگونسارتر است گر تواش وعدهٔ دیدار ندادی امشب پس چرا دیدهٔ من از همه بیدارتر است طوطی اَر پستهٔ خندان تو بیند گوید که ز تَنگ شکر این پسته شکربارتر است هر گرفتار که در بند تو مینالد زار میبرد حسرت...
-
کوچ...
چهارشنبه 3 اسفندماه سال 1401 09:51
من عاقبت از اینجا خواهم رفت پروانه ای که با شب میرفت این فال را برای دلم دید دیری است مثل ستاره ها چمدانم را از شوق ماهیان و تنهایی خودم پر کرده ام ولی مهلت نمیدهند که مثل کبوتری در شرم صبح پر بگشایم با یک سبد ترانه و لبخند خود را به کاروان برسانم اما من عاقبت از اینجا خواهم رفت پروانه ای که با شب میرفت این فال را...
-
نمیدانم کجا میبری مرا...
یکشنبه 30 بهمنماه سال 1401 00:26
عاشقت باشم میمیرم یا عاشقت نباشم؟ نمیدانم کجا میبری مرا همراهت میآیم تا آخر راه و هیچ نمیپرسم از تو هرگز. عاشقم باشی میمیرم یا عاشقم نباشی؟ این که عاشقی نیست این که شاعری نیست واژهها تهی شدهاند بانوی من! به حساب من نگذار و نگذار بی تو تباه شوم! با تو عاشقی کنم یا زندگی؟ در بوی نارنجی پیرهنت تاب میخورم بیتاب...
-
با چون تو پُرسشی چه نیازی جواب را
شنبه 29 بهمنماه سال 1401 23:49
می خواهمت چنانکه شب خسته خواب را می جویمت چنانکه لب تشنه آب را محو توام چنانکه ستاره به چشم صبح یا شبنم سپیده دمان آفتاب را بی تابم آنچنانکه درختان برای باد یا کودکان خفته به گهواره تاب را بایسته ای چنان که تپیدن برای دل یا آنچنان که بالِ پریدن عقاب را حتی اگر نباشی، می آفرینمت چونان که التهاب بیابان سراب را ای خواهشی...
-
عین...ش...ق........
یکشنبه 23 بهمنماه سال 1401 22:03
عین جانشین ِ الف خواهد شد شین را در پرده ی ِ پلک های ِ خود نهان کرده ام و قاف سرآغاز ِ الفبای ِ آدمی ست سلام بر همین سه حرف ِ ساده که همه چیز را از من گرفت تا شاعرترین ترانه خوان ِ زمین شوم ... "سید علی صالحی"
-
مرا چشمی است خون افشان ز دست آن کمان ابرو
یکشنبه 16 بهمنماه سال 1401 09:35
مرا چشمی است خون افشان ز دست آن کمان ابرو جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو هلالی شد تنم زین غم که با طغرای ابرویش که باشد مه که بنماید ز طاق آسمان ابرو؟ رقیبان غافل و ما را از آن چشم و جبین هر دم هزاران گونه پیغام است و حاجب در...
-
منظومه ی چشمانت(2)
یکشنبه 9 بهمنماه سال 1401 00:50
آه شگفتا... در منظومه ی چشمانت چیزهای عجیبی می بینم! در شب گیسوانت هم بدر هست و هم هلال! بدر رخ زیبایت و هلال ابروانت! و این شیخ سیه روز هنوز هم در شب گیسوانت به دنبال خدای گمشده اش می گردد...
-
چگونه سر ز خجالت برآورم بَرِ دوست؟
چهارشنبه 5 بهمنماه سال 1401 18:00
به غیر از آن که بِشُد دین و دانش از دستم بیا بگو که ز عشقت چه طَرْف بَربَستَم اگر چه خِرمَنِ عمرم غمِ تو داد به باد به خاک پایِ عزیزت که عهد نشکستم چو ذَرِّه گرچه حقیرم، ببین به دولتِ عشق که در هوایِ رُخَت، چون به مِهر پیوستم بیار باده که عمریست تا من از سَرِ اَمن به کُنجِ عافیت از بهرِ عیش نَنشَستَم اگر ز مردمِ...
-
مرا بهر تو باید زندگانی
شنبه 1 بهمنماه سال 1401 20:00
نشاید از تو چندین جور کردن نشاید خون مظلومان به گردن مرا بهر تو باید زندگانی وگر نی سهل دارم جان سپردن از آن روزی که نام تو شنیدم شدم عاجز من از شبها شمردن روا باشد که از چون تو کریمی نصیب من بود افسوس خوردن خداوندا از آن خوشتر چه باشد بدیدن روی تو پیش تو مردن مثال شمع شد خونم در آتش ز دل جوشیدن و بر رخ فسردن در این...