دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

انتهای کوچه ی تنهایی

Image result for ‫تنهایی خانه ای متروکه‬‎

انتهای کوچه ی تنهایی

خانه ای متروکه، بی سقف
آخرین راهرو سمت چپ
نشیمنی خاکستری با دیوارهای ترک خورده
یک میز از چوب درخت نافرجام
یک گرامافون
که تک آهنگ هزاره ی مرگ را تکرار می کند
یک صندلی لهستانی
که پیرمردی بر آن تکیه زده
صدای تیک تاکِ پر از بغض ساعت نقره ای
صدای بی رمقِ رو به افول
رو به خاموشی
سوی هیچ...
و من هستم و این آینه ی روبرو

باورت بشود یا نه

Image result for ‫روزی می رسد که دلت  برای هیچ کس به اندازه من تنگ نخواهد شد‬‎
باورت بشود یا نه 

روزی می رسد که دلت


برای هیچ کس به اندازه من تنگ نخواهد شد


برای نگاه کردنم، خندیدنم 

و حتی اذیت کردنم! 

برای تمام لحظاتى که در کنارم داشتی 

روزی خواهد رسید


که در حسرت تکرار دوباره من خواهی بود 

می دانم روزی که نباشم


هیچکس تکرار من نخواهد شد.


"بهومیل هرابال"

منبع:http://www.toranj-h.blogfa.com/

حرفت را بی ملاحظه بگو

Image result for ‫حرفت را بی ملاحظه بگو‬‎

روی کاناپه ولو شده بودم و داشتم بوی قهوه ی کهنه که داغ شده بود را استشمام میکردم.

صدای سکوت از همه جای خانه به گوش میرسید، حتی میشد صدای ذرات معلق موجود در  کابینت را هم شنید!
این ساعت از شب که در آن گیج میخوردم اصلا زمان خوبی برای آدم های تنها نیست!
یا باید یک نفر را داشته باشی که حرف های زیر هجده بزنی و چشمانت دو دو بزند یا باید کپه ی مرگت را بگذاری!
اما من در کمال گنگ احوالی در پیج های هنری اینستاگرام چرخ میخوردم.
خیلی اتفاقی به یک پیج برخوردم که جذبم کرد!
نامرد قلم گیرایی داشت و هر چه میخواندی سیر نمیشدی!
در تصاویر و نوشته ها غرق شده بودم که یک چیزی توجهم را جلب کرد!
دختری به نام آذر برای آخرین پست کلی کامنت گذاشته بود!
و همانطور که داشتم نوشته ها رامیخواندم هی به کامنت ها اضافه میشد!
انقدر هم کامنت هایش طولانی بود که همان چند کلمه ی اولی که قربان صدقه ی یارو رفته بود را میخواندم و رها میکردم!
محو پیج بودم که تلفن خانه خیلی به موقع زنگ خورد!
صفحه را بستم و رفتم و تلفن را جواب دادم!
شماره ی ناشناسی بود که هر چه الو گفتم جواب نداد و قطع کرد!
کمی عصبی شدم! این سومین تماس در این دو ساعت بود که پاسخی نمیداد!
دوباره برگشتم به حالت قبل و پیج را باز کردم و دیدم این دختر همانطور بی پروا دارد کامنت میگذارد..!.
در همان حالت عصبی بدون اینکه بخوانم چه نوشته، زیر پست نوشتم خانوم محترم بس کن دیگه! میبینی جوابتو نمیده انقدر کامنت نذار!
گوشی را خاموش کردم و پرت کردم روی میز!
در تاریکی نشسته بودم و داشتم به صدای نفس های آن مزاحم تلفنی فکر میکردم که گوشی به صدا در آمد!
یک نفر دایرکت پیام داده بود:
آقای محترم صاحب اون پیج فوت شده و اون خانوم نامزدشه که تو این بیست و چند روز! هر شب مدام براش کامنت میذاره!
لطفا دیگه چیزی بهش نگو. گناه داره بنده خدا!
دستانم یخ کرد و لب های خشکید!
دوباره برگشتم به پیجش تا گند کاری ام را پاک کنم که کامنت آخر آذر دلم را لرزاند!
نوشته بود..:
عزیزم شب از نیمه گذشت
زنگ زدم جواب ندادی
پیام دادم جواب ندادی
من میز را رزرو کرده ام و جلوی کافه منتظرم
کافه چی کم کم دارد جمع و جور میکند که برود
خواهشا زودتر خودت را برسان مردم چپ چپ نگاهم میکنند!
بدون تو میترسم
اگر باران بگیرد چه؟
.
.
گوشی را خاموش کردم و داشتم آخرین نخ سیگار را روشن میکردم که دوباره تلفن خانه زنگ زد!
راستش این بار باید به این شماره ی ناشناس و نفس شناس بگویم....:
فلانی جان
حرفت را بی ملاحظه بگو
نگذار برای وقتی که دیگر نمیتوانم جوابت را بدهم...

"علی سلطانی"

پاییز می رسد که مرا مبتلا کند

Image result for ‫پاییز میرسد که مرا مبتلا کند‬‎
پاییز می رسد که مرا مبتلا کند
با رنگ های تازه مرا آشنا کند

پاییز می رسد که همانند سال پیش
خود را دوباره در دل قالیچه جا کند

او می رسد که از پس نه ماه انتظار
راز درخت باغچه را برملا کند

او قول داده است که امسال از سفر
اندوه های تازه بیارد، خدا کند

او می رسد که باز هم عاشق کند مرا
او قول داده است به قولش وفا کند 

پاییز عاشق است و راهی نمانده است
جز این که روز و شب بنشیند دعا کند

شاید اثر کند و خداوند فصل ها
یک فصل را به خاطر او جا به جا کند

تقویم خواست از تو بگیرد بهار را
تقدیر خواست راه شما را جدا کند 

خش خش، صدای پای خزان است، یک نفر
در را به روی حضرت پاییز وا کند 
.
"علیرضا بدیع"

شمع دل افروز

Image result for ‫شمع دل افروز‬‎


یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست

جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست

حالیا خانه برانداز دل و دین من است

تا در آغوش که می‌خسبد و همخانه کیست

باده لعل لبش کز لب من دور مباد

راح روح که و پیمان ده پیمانه کیست

دولت صحبت آن شمع سعادت پرتو

بازپرسید خدا را که به پروانه کیست

می‌دهد هر کسش افسونی و معلوم نشد

که دل نازک او مایل افسانه کیست

یا رب آن شاهوش ماه رخ زهره جبین

در یکتای که و گوهر یک دانه کیست

گفتم آه از دل دیوانه حافظ بی تو

زیر لب خنده زنان گفت که دیوانه کیست