دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

خـداحافظ....


شبیه برگ پاییزی ، پس از تو قسمت بادم


خـداحافظ ، ولی هرگز نخواهی رفت از یادم


خـداحافظ ، و این یعنی در اندوه تو می میرم


در این تنهایی مطلق ، که می بندد به زنجیرم


و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد


و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد


چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگی هایم ؟


چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟


خداحافظ ، تو ای بانوی شب های غزل خوانی


خداحافظ ، به پایان آمد این دیدار پنهانی


خداحافظ ، بدون تو گمان کردی که می مانم


خداحافظ ، بدون من یقین دارم که می مانی

نگاهت ...


در نگاهت ...

در نگاهت چیزیست که نمی دانم چیست؟؟؟

مثل ارامش بعد از یک غم...

مثل پیدا شدن یک لبخند...

مثل بوی نم بعد از باران

در نگاهت چیزیست که نمی دانم چیست ؟؟؟؟

من به ان محتاجم

دلتنگی...


دلتنگی یعنی:
روبروی دریا ایستاده باشی
و خاطره بیابان خفه ات کند...!!

من صبورم اما ... !!

آه ..!! این بغض گران صبر نمی داند چیست ؟؟

دلتنگی همیشه همراهم

می آید مثل سایه بی ردپا...!!!


دیروزها کسی رو دوست می داشتیم

این روزها دلتنگ و تنهائیم

تمام عمر به همین سادگی گذشت...!!!!


دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ است…

دلم برای کسی تنگ است که طلوع عشق را به قلب من هدیه می دهد …

دلم برای کسی تنگ است که با زیبایی کلا مش مرا در عشقش غرق می کند…

دلم برای کسی تنگ است که تنم آغوشش را می طلبد …

دلم برای کسی تنگ است که دستانم دستان پر مهرش را می طلبد…

دلم برای کسی تنگ است که سرم شانه هایش را آرزو دارد…

دلم برای کسی تنگ است که گوشهایم شنیدن صدایش را حسرت می کشد …

دلم برای کسی تنگ است که چشمانم ، چشمانش را می طلبد …

دلم برای کسی تنگ است که مشامم به دنبال عطر تن اوست…

دلم برای کسی تنگ است که اشکهایم را دیده…

دلم برای کسی تنگ است که تنهاییم را چشیده…

دلم برای کسی تنگ است که سرنوشتش همانند من است…

دلم برای کسی تنگ است که دلش همانند دل من است…

دلم برای کسی تنگ است که تنهاییش تنهایی من است…

دلم برای کسی تنگ است که مرهم زخمهای کهنه است…

دلم برای کسی تنگ است که محرم اسرار است…

دلم برای کسی تنگ است که راهنمای زندگیست…

دلم برای کسی تنگ است که قلب من برای داشتنش عمرها صبر می کند…

دلم برای کسی تنگ است که دوست نام اوست…

دلم برای کسی تنگ است که دوستیش بدون (( تا )) است…

دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ دل تنگی هایم است…



خبرم رسید امشب که نگار خواهی آمد- امیرخسرو دهلوی


خبرم رسید امشب که نگار خواهی آمد

سر من فدای راهی که سوار خواهی آمد

به لبم رسیده جانم، تو بیا که زنده مانم

پس از آن که من نمانم، به چه کار خواهی آمد

غم و قصه فراقت بکشد چنان که دانم

اگرم چو بخت روزی به کنار خواهی آمد

منم و دلی و آهی. ره تو درون این دل

مرو ایمن اندر این ره که فگار خواهی آمد

همه آهوان صحرا سر خود گرفته بر کف

به امید آن که روزی به شکار خواهی آمد

کششی که عشق دارد نگذاردت بدینسان

به جنازه گر نیایی، به مزار خواهی آمد

به یک آمدن ربودی، دل و دین و جان خسرو

چه شود اگر بدین سان دو سه بار خواهی آمد

چشم مستت چه کند با من بیمار امشب


چشم مستت چه کند با من بیمار امشب 
این دل تنگ من و این تن تبدار امشب
آخر ای اشک دل سوخته ام را مددی 
که به جز ناله مرا نیست پرستار امشب
بیش از این مرغ سحر خون به دل ریش مکن 
که به کنج قفسم چون تو گرفتار امشب
سیل اشکم همه دفترچه ی ایام بشست  
نرود نقش تو از پرده ی پندار امشب
بودم امید چو آیی به سرم سایه مهر
آفتابی شود از سایه, پدیدار امشب
بسته شد هر در امید به هر جا که زدیم
چاره جویی کنم از خانه خمار امشب
محتسب خوش دل از آن است که یکباره زدند 
کوس رسوایی ما بر سر بازار امشب
                                                           رهی معیری 
پ.ن:برخی منابع سراینده شعر را استاد حسینعلی رفیعا ذکر کرده اند