دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

الهی !

الهی ! 

 

نه من آنم که زفیض کرمت چشم بپوشم 
 

نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی 
 

در اگر باز نگردد نروم باز به جایی
 

پشت دیوار نشینم چوگدا بر سر راهی
 

کس به غیر از تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی
 

باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی

در جستجوی نام تو

آفت زده باغ دلم در جستجوی نام تو

تو هستی وتو نیستی، منم پی سلام تو

نه آسمانی هستی و نه در زمین میبینمت

در نا خدای من طنین ،دارد فقط کلام تو

ای کهکشان آرزو شاید ستاره بگذرد

از تیره گیهای دلم، در آسمان شام تو

مرا به بند می کشی در کوچه های انزوا

من وحشیانه می شوم ،بی تازیانه رام تو

این خواهش صبور من با هرچه هست و نیستم

باشد کبوتری شود ،از من به روی بام تو

مرا نوید می دهند این لاله های سر به مهر

که عشق زنده می شود با گوشه ی پیام تو

تو ...

کاش می دانستی دنیای من در....

لبخندهای تو ...

لمس کردن احساست ....

گرفتن دستانت .....

خلاصه می شود ....

به همین سادگی

برای تمام لحظه های با من نبودنت . . . .

دلتنگی می کنم

دوست داشتن

دوست داشتن را درآغوش تو آموختم
و عشق را از چشمان نافذ تو
خودت بگو :
در کدامین لحظه ،کدامین حس زیبا ،
خدا تو را نقاشی کرده ؟

باز باران...!

باز باران٬  

با ترانه میخورد بر بام خانه 

 خانه ام کو؟ خانه ات کو؟ 

 آن دل دیوانه ات کو؟  

روزهای کودکی کو؟ فصل خوب سادگی کو؟ 

 یادت آید روز باران, گردش یک روز دیرین؟ 

 پس چه شد دیگر٬ کجا رفت؟  

خاطرات خوب و رنگین؟  

کودک خوشحال دیروز 

 غرق در غمهای امروز 

 یاد باران رفته از یاد, 

 آرزوها رفته بر باد, 

 باز باران٬ باز باران  

میخورد بر بام خانه 

 بی ترانه٬ بی بهانه, 

 شایدم گم کرده خانه