دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

همراه با واژگانت...

دور...
ولی نزدیک...

نزدیکتر از تنهایی...
بودنی تر از وآژه ها...

با لبخندی دلنشین بر لب... و در یاد...

بودنت درمانیست برای تنهایی ها و کلامت مرحمی بر ناشنیده ها...

باش...
هرجا هستی...
هرکه هستی..
باش..

همراه با واژگانت...

تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده ام

بس که جفا ز خار وگل دید دل رمیده ام

همچو نسیم از این چمن پای برون کشیده ام

شمع طرب ز بخت ما آتش خانه سوز شد

گشت بلای جان من عشق به جان خریده ام

حاصل دور زندگی صحبت آشنا بود

تا تو ز من بریده ای من ز جهان بریده ام

تا به کنار من بودی بود به جا قرار دل

رفتی ورفت راحت از خاطر آرمیده ام

تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو

تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده ام

چون به بهار سر کند لاله ز خاک من برون

ای گل تازه یاد کن از دل داغدیده ام

یا ز ره وفا بیا یا ز دل رهی برو

سوخت در انتظار تو جان به لب رسیده ام

آخر گذشت

آخر گذشت
آن زمان کهنه ی دیدار
رفت آن ثانیه های پر هیاهو
شکست آن لحظه های زیبا
و تو ، چه ساده گذشتی از این همه احساس

دردم را به که گویم؟

دردم را به که گویم؟ خواستم با نسیم بگویم سرگرم چمن بود.خواستم بنشینم کنار دریا سر صحبت را باز کنم با ساحل غرق گفتگو بود پیچک ناز میکرد بر سپیداری که بر تنه اش پیچیده بود.خواستم با او بگویم اما درخلوت صدای غریبه ای راشنیدم .درد خود را نگاه خواهم داشت شاید این سوختن بهتر از ان افروختن باشد.

 

دلم تا شاخه ای غم در خودش کاشت

 ترک های عمیقی باز برداشت

چه می شد چون تمام مردم شهر

شب تنهایی من مونسی داشت

هیچ کس اشکی برای ما نریخت 

 

 هر که با ما بود از ما می گریخت 

  

چند روزی است حالم دیدنی است

حال من از این وان پرسیدنی است

   

 گاه برروی زمین زل می زنم  

 

 گاه برحافظ تفال می زنم 

  

امسال هم بهار پر از انتظار رفت

امسال هم بهار پر از انتظار رفت 
 
هر برک گل پرنده شد و از چمن گریخت 
 
باز آن بنفشه ها که به یاد تو کاشتم 
 
اشک کبود سبزه شد و روی خاک ریخت 
 
از بس که عمر تلخ جدایی دراز شد 
 
ترسم مرا ببینی و نشناسی این منم 
 
گر سر نهم به کوه و بیابان شگفت نیست 
 
دیوانه غم تو و دوری میهنم



ژاله اصفهانی