-
ما را به جز خیالت، فکری دگر نباشد
شنبه 29 مردادماه سال 1401 19:48
ما را به جز خیالت، فکری دگر نباشد در هیچ سر خیالی، زین خوبتر نباشد کی شبروان کویت آرند ره به سویت عکسی ز شمع رویت، تا راهبر نباشد ما با خیال رویت، منزل در آب دیده کردیم تا کسی را، بر ما گذر نباشد هرگز بدین طراوت، سرو و چمن نروید هرگز بدین حلاوت، قند و شکر نباشد در کوی عشق باشد، جان را خطر اگر چه جایی که عشق باشد، جان...
-
هر کرا دل باختیار خودست
چهارشنبه 26 مردادماه سال 1401 21:56
هر کرا دل باختیار خودست آرزوهاش در کنار خودست غمگساری ندارد و عجب آنک هم غم یار غمگسار خودست گله از دوست چون کنم که مرا همه رنج از دل فکار خودست؟ دوست را هر که بهر خود خواهد او نه عاشق که دوستار خودست عاشق آنست در جهان کو را بود و نابود بهر یار خودت ز آب چشم ار چه دامنم تر شد آتش سینه برقرار خودست بس که از دیده اشک...
-
جایی که تو باشی خبر از خویشتنم نیست
یکشنبه 23 مردادماه سال 1401 10:44
در یاد منی حاجت باغ و چمنم نیست جایی که تو باشی خبر از خویشتنم نیست اشکم که به دنبال تو آواره ی شوقم یارای سفر با تو و رای وطنم نیست این لحظه چو باران فرو ریخته از برگ صد گونه سخن هست و مجال سخنم نیست بدرود تو را انجمنی گرد تو جمع اند بیرون ز خودم راه در آن انجمنم نیست دل می تپدم باز درین لحظه ی دیدار د یدار ‚ چه...
-
دل از انتظار خونین دهن از امید خندان
پنجشنبه 20 مردادماه سال 1401 13:44
چه خوشست بوی عشق از نفس نیازمندان دل از انتظار خونین دهن از امید خندان مگر آن که هر دو چشمش همه عمر بسته باشد به ورع خلاص یابد ز فریب چشم بندان نظری مباح کردند و هزار خون معطل دل عارفان ببردند و قرار هوشمندان سر کوی ماه رویان همه روز فتنه باشد ز معربدان و مستان و معاشران و رندان اگر از کمند عشقت بروم کجا گریزم که خلاص...
-
فدای جان تو گر من فدا شوم چه شود
چهارشنبه 22 تیرماه سال 1401 23:08
نگویم آب و گل است آن وجود روحانی بدین کمال نباشد جمال انسانی اگر تو آب و گلی همچنان که سایر خلق گل بهشت مخمر به آب حیوانی به هر چه خوبتر اندر جهان نظر کردم که گویمش به تو ماند تو خوبتر ز آنی وجود هر که نگه میکنم ز جان و جسد مرکب است و تو از فرق تا قدم جانی گرت در آینه سیمای خویش دل ببرد چو من شوی و به درمان خویش...
-
آمدی طبعم شکوفا شد، بهارانی مگر؟
یکشنبه 19 تیرماه سال 1401 11:26
آمدی طبعم شکوفا شد، بهارانی مگر؟ صورتم شد خیس خیس ازشوق، بارانی مگر؟ آمدی با دیدنت برخاست در من مرده ای روح رستاخیزی من ! در تنم جانی مگر؟ آمدی و هر خیال دیگری غیر از تو را پیش پایت سر بریدم عید قربانی مگر؟ تا ابد دیوانه ی زنجیری موی توام نیست امّید رهایی از تو، زندانی مگر؟ خواستی عشق زلالم را بسنجی با قسم ای تو تنها...
-
ز یکی پسته دهانی صنمی بسته دهانم
پنجشنبه 16 تیرماه سال 1401 10:05
ز یکی پسته دهانی صنمی بسته دهانم چو برویید نباتش چو شکر بست زبانم همه خوبی قمر او همه شادی است مگر او که از او من تن خود را ز شکر بازندانم تو چه پرسی که کدامی تو در این عشق چه نامی صنما شاه جهانی ز تو من شاد جهانم چو قدح ریخته گشتم به تو آمیخته گشتم چو بدیدم که تو جانی مثل جان پنهانم وگرم هست اگر من بنه انگشت تو بر من...
-
کردم به دست خویش تبه روزگار خویش
چهارشنبه 1 تیرماه سال 1401 19:16
کردم به دست خویش تبه روزگار خویش در حیرتم به جان عزیزان ز کار خویش آتش زدم به خرمن پروانه و چو شمع می سوزم از شکنجه شبهای تار خویش آن صید تیر خورده از باغ رفته ام کز خون نوشته ام به چمن یادگار خویش آن ابر سرکشم که به یک لحظه خیرگی باریده ام تگرگ به باغ و بهار خویش گریم گهی به خنده دیوانه وار خود خندم گهی به گریه بی...
-
انگار بوی رفتن می آید!
سهشنبه 24 خردادماه سال 1401 00:36
این باد بی قراری وقتی که می وزد... دل های سر نهاده ی ما بوی بهانه های قدیمی میگیرد... و زخم های کهنه ی ما باز در انتظار حادثه ای تازه خمیازه می کشند.... انگار! بوی رفتن می اید!!! "شاعر:؟؟؟"
-
یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم
یکشنبه 22 خردادماه سال 1401 12:35
یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم زان دو لب شیرینت صد شور برانگیزم گر قصد جفا داری اینک من و اینک سر ور راه وفا داری جان در قدمت ریزم بس توبه و پرهیزم کز عشق تو باطل شد من بعد بدان شرطم کز توبه بپرهیزم سیم دل مسکینم در خاک درت گم شد خاک سر هر کویی بی فایده می بیزم در شهر به رسوایی دشمن به دفم برزد تا بر دف عشق آمد تیر...
-
یک جان چه بود صد جان منی
جمعه 20 خردادماه سال 1401 10:31
سلطان منی سلطان منی و اندر دل و جان ایمان منی در من بدمی من زنده شوم یک جان چه بود صد جان منی نان بی تو مرا زهرست نه نان هم آب منی هم نان منی زهر از تو مرا پازهر شود قند و شکر ارزان منی باغ و چمن و فردوس منی سرو و سمن خندان منی هم شاه منی هم ماه منی هم لعل منی هم کان منی خاموش شدم شرحش تو بگو زیرا به سخن برهان منی
-
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
سهشنبه 17 خردادماه سال 1401 14:50
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد دگر نصیحت مردم حکایتست به گوشم مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم من رمیده دل آن به که در سماع نیایم که گر به پای...
-
عاقبت فاصله افتاد میان من و تو
سهشنبه 17 خردادماه سال 1401 14:24
عاقبت فاصله افتاد میان من و تو اینچنین ریخت به هم روح و روان من و تو قهوه خوردیم مگر فال جدیدی بزنیم قهوه شد تلخ تر از تلخی جان من و تو موعد دلخوری از عمر هدر رفته رسید صف کشیدند دقایق به زیان من و تو دیگری آمد و بین من و تو جای گرفت تا فراموش شود نام و نشان من و تو فکر ما بود بسازیم جهانی با هم گر چه پاشید و فرو ریخت...
-
ای شوق رسیدن به تو مبنای شتابم
یکشنبه 15 خردادماه سال 1401 23:14
ای شوق تو بر شیشهٔ طاقت زده سنگم وی آمدنت عقده گشای دل تنگم چون دل نسپارم به تو با اینهمه حسنت؟ من جان و دلم پیش تو ای دوست! نه سنگم ای شوق رسیدن به تو مبنای شتابم وی شور گذشتن ز تو، معنای درنگم من بی تو و با تو به غم و شادیام، آری گه رومی رومم زِ تو، گه زنگی زنگم میبافم از آن رشتهٔ امّید درازی روزی اگر افتد سر زلف...
-
تا نفس هست به یاد تو برآید نفسم
دوشنبه 9 خردادماه سال 1401 09:42
تا نفس هست به یاد تو برآید نفسم ور به غیر از تو بود، هیچکسم هیچکسم هر کجا تیر جفای تو، من آنجا سپرم هر کجا خوان هوای تو، من آنجا مگسم پس ازین دست من و دامن سودای شما چند گردم پی سودای پراکنده بسم تو به خوبی و لطافت چو گل و آبی و من با گل و آب برآمیخته چون خار و خسم کی بود کی که به وصلت رسم ای عمر عزیز؟ ترسم این عمر به...
-
بانو! غزل بخوان که شدیداً قناریام
پنجشنبه 5 خردادماه سال 1401 20:36
بانو! غزل بخوان که شدیداً قناریام وقتی گلِ همیشه بهاری، بهاریام تا میرسی به تاکِ غزل، مست میشوم وقتی که میروی، نگران خماریام سخت است انتظار کشیدن، ولی، هزار- گل میدهم اگر که تو روزی بکاریام در من صدا و عکسِ تو تکثیر میشود تالاری از سکوتم و آیینهکاریام با خوابهای صورتیام قهر کردهام چون گفتهای:...
-
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
شنبه 31 اردیبهشتماه سال 1401 21:42
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن تو چو روی باز کردی در ماجرا ببستی نظری به دوستان کن که هزار بار از آن به که تحیتی نویسی و هدیتی فرستی دل دردمند ما را که اسیر توست یارا به...
-
آرامش است عاقبت اضطراب ها
جمعه 30 اردیبهشتماه سال 1401 01:15
ای حسن پرده سوز تو برق نقاب ها روی عرق فشان تو سیل حجاب ها از نقطه های خال تو در هر نظاره ای بیرون نوشته حرف شناسان کتاب ها از انفعال روی تو گلهای شوخ چشم بر پیرهن فشانده مکرر گلابها در رشته می کشند گهرهای آبدار در موج خیز حسن تو دام سرابها افکنده اند در جگر سنگ رخنه ها از موج تازیانه حکم تو آبها در مجلس شراب تو از...
-
پنهان مشو که روی تو بر ما مبارکست
چهارشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1401 23:13
پنهان مشو که روی تو بر ما مبارکست نظاره تو بر همه جانها مبارکست یک لحظه سایه از سر ما دورتر مکن دانستهای که سایه عنقا مبارکست ای نوبهار حسن بیا کان هوای خوش بر باغ و راغ و گلشن و صحرا مبارکست ای صد هزار جان مقدس فدای او کید به کوی عشق که آن جا مبارکست سودایییم از تو و بطال و کو به کو ما را چنین بطالت و سودا مبارکست...
-
ز جهان کناره کردم که تو در کنارم آیی
چهارشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1401 11:14
بکش ار کشی به تیغم بزن ار زنی به تیرم بکن آنچه می توانی که من از تو ناگزیرم همه شرط عاشق آنست که کام دوست جوید بکن ار کنی قبولم ببر ار بری اسیرم سر من فرو نیاید به کمند پهلوانان تو کنی به تار مویی همه روزه دستگیرم نظر ار ز دوست پوشم که برون رود ز چشمم بچه اقتدار گویم که برون شو از ضمیرم ز جهان کناره کردم که تو در...
-
به کجا برم شکایت به که گویم این حکایت
دوشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1401 12:45
که برد به نزد شاهان ز من گدا پیامی که به کوی می فروشان دو هزار جم به جامی شدهام خراب و بدنام و هنوز امیدوارم که به همت عزیزان برسم به نیک نامی تو که کیمیافروشی نظری به قلب ما کن که بضاعتی نداریم و فکندهایم دامی عجب از وفای جانان که عنایتی نفرمود نه به نامهای پیامی نه به خامهای سلامی اگر این شراب خام است اگر آن...
-
از همه خلقان دلارامم تویی
سهشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1401 10:27
ای نگار دلبر زیبای من شمع شهرافروز شهرآرای من جز برای دیدنت دیده مباد روشنایی دیدهٔ بینای من جان و دل کردم فدای مهر تو خاک پایت باد سر تا پای من از همه خلقان دلارامم تویی ای لطیف چابک زیبای من چون قضیب خیزران گشتم نزار در غمت ای خیزران بالای من رحمت آری بر من و دستم گری گر نیاری رحم بر من وای من زار مینالم ز درد عشق...
-
کدام کس به تو ماند که گویمت که چنویی
شنبه 10 اردیبهشتماه سال 1401 08:58
کدام کس به تو ماند که گویمت که چنویی ز هر که در نظر آید گذشته ای به نکویی لطیف جوهر و جانی غریب قامت و شکلی نظیف جامه و جسمی بدیع صورت و خویی هزار دیده چو پروانه بر جمال تو عاشق غلام مجلس آنم که شمع مجلس اویی ندیدم آبی و خاکی بدین لطافت و پاکی تو آب چشمه حیوان و خاک غالیه بویی تو را که درد نباشد ز درد ما چه تفاوت تو...
-
می رسد هر دم مرا از چرخ آزاری جدا
سهشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1401 01:52
می رسد هر دم مرا از چرخ آزاری جدا می خلد در دیده من هر نفس خاری جدا از متاع عاریت بر خود دکانی چیده ام وام خود خواهد ز من هر دم طلبکاری جدا چون گنهکاری که هر ساعت ازو عضوی برند چرخ سنگین دل ز من هر دم کند یاری جدا نیست ممکن جان پر افسوس من خالی شود گر شود هر موی من آه شرر باری جدا تا شدم بی عشق، می لرزم به جان خویشتن...
-
خرم آن بقعه که آرامگه یار آنجاست
شنبه 3 اردیبهشتماه سال 1401 11:40
خرم آن بقعه که آرامگه یار آنجاست راحت جان و شفای دل بیمار آنجاست من در این جای همین صورت بیجانم و بس دلم آنجاست که آن دلبر عیار آنجاست تنم اینجاست سقیم و دلم آنجاست مقیم فلک اینجاست ولی کوکب سیار آنجاست آخر ای باد صبا بویی اگر میآری سوی شیراز گذر کن که مرا یار آنجاست درد دل پیش که گویم غم دل با که خورم روم آنجا که...
-
چو تویی شادی و عیدم چه نکوبخت و سعیدم
سهشنبه 30 فروردینماه سال 1401 00:18
منم آن بنده مخلص که از آن روز که زادم دل و جان را ز تو دیدم دل و جان را به تو دادم کتب العشق بانی بهوی العاشق اعلم فالیه نتراجع و الیه نتحاکم چو شراب تو بنوشم چو شراب تو بجوشم چو قبای تو بپوشم ملکم شاه قبادم قمر الحسن اتانی و الی الوصل دعانی و رعانی و سقانی هو فی الفضل مقدم ز میانم چو گزیدی کمر مهر تو بستم چو بدیدم...
-
به دل و دو دیده و جان همه جا نهفته هستی
چهارشنبه 24 فروردینماه سال 1401 21:41
شب من سیه شد از غم، مه من کجات جویم؟ به شب دراز هجران مگر از خدات جویم؟ نه ای آن گلی که آرد سوی مات هیچ بادی ز پی دل خود است این که من از صبات جویم سخنت به سرو گویم، خبرت ز باد پرسم تو درون دیده و دل، ز کسان چرات جویم؟ به دل و دو دیده و جان همه جا نهفته هستی چو نبینم آشکارا، به کدام جات جویم؟ تو که بر در تو گم شد سرو...
-
سرم از خدای خواهد که به پایش اندر افتد
جمعه 19 فروردینماه سال 1401 00:43
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی چه خیالها گذر کرد و گذر نکرد خوابی به چه دیر ماندی ای صبح که جان من برآمد بزه کردی و نکردند مؤذنان ثوابی نفس خروس بگرفت که نوبتی بخواند همه بلبلان بمردند و نماند جز غرابی نفحات صبح دانی ز چه روی دوست دارم که به روی دوست ماند که برافکند نقابی سرم از خدای خواهد که به پایش اندر افتد که...
-
چنان به موی تو آشفتهام به بوی تو مست
جمعه 12 فروردینماه سال 1401 22:16
چنان به موی تو آشفتهام به بوی تو مست که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست دگر به روی کسم دیده بر نمیباشد خلیل من همه بتهای آزری بشکست مجال خواب نمیباشدم ز دست خیال در سرای نشاید بر آشنایان بست در قفس طلبد هر کجا گرفتاریست من از کمند تو تا زندهام نخواهم جست غلام دولت آنم که پای بند یکیست به جانبی متعلق شد از هزار...
-
با من خیال کن که نشستی کنار من
جمعه 5 فروردینماه سال 1401 16:50
با من خیال کن که نشستی کنار من تو قصه گفته ای من قصه خوانده ام با من خیال کن شب از سحر گذشت و رفت بیدار مانده ای بیدار مانده ام در انزوای کوچه یکی ساز می زند با من خیال کن که به آواز رفته ای با من خیال کن که به پل های اصفهان با من خیال کن که به شیراز رفته ای با من خیال کن که گیلان خانه ات سبز و کبود و سرخ جنگل دمیده...