دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

سلام...خداحافظ

سلام

سلام بر دوستان دیده و ندیده ای که آشکار و پنهان و دوست و غریبه به این وبلاگ سر میزنن

سلام به اونایی که دوستمون دارند و میدونیم و انایی که نمیدونیم و اونایی که دوستمون ندارند و

سلام به هر کی که الان داره اینو میخونه

سالی که داره تمام میشه سالی سخت بود و پر از وقایع وحشتناک که امیدوارم برامون عبرت و تجربه بشه و بسلامت از مهلکه هاش بریم بیرون چون هنوز ادامه دارن.

در این ساعات آخربرای همه ی شما عزیزان دیده و ندیده آرزوی تندرستی و سربلندی دارم.

نمیدونم هستم که وبلاگ رو ادامه بدم یا نه

بهر حال چه باشم و چه نباشم همه شما را دوستر از جان دارم

سال خوبی رو براتون آرزو میکنم

یا حق

زمستان است و بی برگی

Image result for زمستان است و بی برگی

من اندر خود نمی‌یابم که روی از دوست برتابم

بدار ای دوست دست از من که طاقت رفت و پایابم

تنم فرسود و عقلم رفت و عشقم همچنان باقی

وگر جانم دریغ آید نه مشتاقم که کذابم

بیار ای لعبت ساقی نگویم چند پیمانه

که گر جیحون بپیمایی نخواهی یافت سیرابم

مرا روی تو محراب است در شهر مسلمانان

وگر جنگ مغول باشد نگردانی ز محرابم

مرا از دنیی و عقبی همینم بود و دیگر نه

که پیش از رفتن از دنیا دمی با دوست دریابم

سر از بیچارگی گفتم نهم شوریده در عالم

دگر ره پای می‌بندد وفای عهد اصحابم

نگفتی بی‌وفا یارا که دلداری کنی ما را

الا ار دست می‌گیری بیا کز سر گذشت آبم

زمستان است و بی برگی بیا ای باد نوروزم

بیابان است و تاریکی بیا ای قرص مهتابم

حیات سعدی آن باشد که بر خاک درت میرد

دری دیگر نمی‌دانم مکن محروم از این بابم

ای کاش که بی صدا چو آیینه شوم

Image result for ای کاش که بی صدا چو آیینه شوم
ای کاش که بی صدا چو آیینه شوم
در پیش نگاه ِ مرگ، رویینه شوم !
ای کاش که از بلای سختِ کرونا
در گوشه ی چشم تو قرنطینه شوم!

"یدا... گودرزی"

دیوانگی زین بیشتر..؟ زین بیشتر ، دیوانه جان

Image result for دیوانگی زین بیشتر زین بیشتر دیوانه جان
دیوانگی زین بیشتر..؟ زین بیشتر ، دیوانه جان

با ما ، سر دیوانگی داری اگر ، دیوانه جان


در اولین دیدار هم بوی جنون آمد ز تو

وقتی نشستی اندکی نزدیک تر دیوانه جان


چون می نشستی پیش من گفتم که اینک خویش من

ای آشنا در چشم من با یک نظر دیوانه جان


گفتیم تا پایان بریم این عشق را با یک سفر

عشقی که هم آغاز شد با یک سفر دیوانه جان


کی داشته است اما جنون در کار خویش از چند و چون

قید سفر دیوانه جان..! قید حذر دیوانه جان


ما وصل را با واژه هایی تازه معنا می کنیم

روزی بیامیزیم اگر با یکدیگر دیوانه جان


تا چاربند عقل را ویران کنی اینگونه شو

دیوانه خود، دیوانه دل، دیوانه سر، دیوانه جان


ای حاصل ضرب جنون در جان جان جان من

دیوانه در دیوانگی دیوانه در دیوانه جان


هم عشق از آنسوی دگر سوی جنونت می کشد

گیرم که عاقل هم شدی زین رهگذر دیوانه جان


یا عقل را نابود کن یا با جنون خود بمیر

در عشق هم یا با سپر یا بر سپر دیوانه جان

"حسین منزوی"

آیینه ای بگیر و تماشای خویش کن


Image result for آیینه ای بگیر و تماشای خویش کن

سوی شکار ای بت رعنا چه میروی؟

شهری خراب توست به  صحرا چه میروی؟

گر میروی به شهر که صیدی فتد به دام

اینجا مرا گذاشته تنها چه میروی؟

همراه توست لشکر حسن و سپاه ناز

با صد هزار فتنه و غوغا چه میروی؟

آیینه ای بگیر و تماشای خویش کن

سوی چمن به عزم تماشا چه میروی؟

چون یار وعده کرد "هلالی" به قتل تو

او میکشد، تو بهر تقاضا چه میروی؟

هلالی جغتایی