دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

نبض مرا بگیر و ببر نام خویش را

نبض مرا بگیر و ببر نام خویش را تا خون بدل به باده شود در رگان من حسین منزوی  - گیتی شو

مژگان به هم بزن که بپاشی جهان من

کوبی زمین من به سر آسمان من 


درمان نخواستم ز تو من درد خواستم

یک درد ماندگار! بلایت به جان من


می سوزم از تبی که دماسنج عشق را

از هرم خود گداخته زیر زبان من


تشخیص درد من به دل خود حواله کن

آه ای طبیب درد فروش ِجوان ِمن


نبض مرا بگیر و ببر نام خویش را

تا خون بدل به باده شود در رگان من


گفتی : غریب شهر منی این چه غربت است

کاین شهر از تو می شنود داستان من


خاکستری است شهر من آری و من در آن

آن مجمری که آتش زرتشت از آن من


زین پیش اگر که نصف جهان بود بعد از این

با تو شود تمام جهان اصفهان من


"حسین منزوی"

در میان این همه اگر تو چقدر بایدی

پیکسل خندالو طرح میان این همه اگر تو چقدر بایدی کد 5599 خندالو | دیجی‌استایل

در تمام طول این سفر اگر

طول و عرض صفر را
طی نکرده ام
در عبور از این مسیر دور
از الف اگر گذشته ام
از اگر اگر به یا رسیده ام
از کجا به ناکجا...
یا اگر به وهم بودنم
احتمال داده ام
باز هم دویده ام
آنچنان که زندگی مرا
در هوای تو
نفس نفس
حدس می زند
هر چه می دوم
با گمان رد گام های تو
گم نمی شوم
راستی
در میان این همه اگر
تو چقدر بایدی!

"قیصر امین پور"

اسیر بند گیسویت، کجا در بند جان باشد

اسیر... - Mehr Chain Hotels بزرگترین گروه هتل های خشتی جهان | Facebook

اسیر بند گیسویت، کجا در بند جان باشد

زهی دیوانه عاقل، که در بندی چنان باشد

به دست باد گفتم جان فرستم باز می‌گویم:

که باد افتان و خیزان است و بار جان گران باشد

کسی بر درگه جانان ره آمد شدن دارد

که در گوش افکند حلقه، چو در بر آستان باشد

کسی کو بر سر کویت تواند باختن جان را

حرامش باد جان در تن، گرش پروای جان باشد

تو حوری چهره فردای قیامت گر بدین قامت

میان روضه برخیزی، قیامت آن زمان باشد

تو دستار افکنی صوفی و ما سر بر سر کویش

سر و دستار را باید که فرقی در میان باشد

ز چشمش گوشه‌گیر ای دل که باشد عین هوشیاری

گرفتن گوشه از مستی که تیرش در کمان باشد

بهای یک سر مویش، دو عالم می‌دهد سلمان!

هنوزش گر بدست، افتد متاعی رایگان باشد

"سلمان ساوجی"

ببینمت تو کجایی ؟

525 | رضا براهنی - آدم سر به حوا - Adamesarbehava ادبیات فارسی | رضا براهنی

شکفته بادا لبان من

 که نیمه ماه

نیم رخان تو را شبانه می بوسند.

فدای تو دوچشم من

که

 چشم های تو را خواب دیده اند.

ببینمت

 تو کجایی 

که چهره ات باغی ست

که از هزار پنجره نور می وزد هر صبح.

و شانه های تو آنجا چه ابر های سپیدی

که

 بر بلندی آنها چه تاج چهره چه خورشیدی!

"رضا براهنی"

شکفته بادا لبان من

که نیمه‌ماهِ نیمرخانِ تو را

شبانه می‌بوسند.

فدای تو

دو چشم من

که چشم‌های تو را خواب دیده‌اند.

ببینمت! 

تو کجایی که چهره‌ات باغی‌ست،

که از هزار پنجره نور می‌وزد هر صبح!



برگرفته شده از cofe-sher.blog.ir

شکفته بادا لبان من

که نیمه‌ماهِ نیمرخانِ تو را

شبانه می‌بوسند.

فدای تو

دو چشم من

که چشم‌های تو را خواب دیده‌اند.

ببینمت! 

تو کجایی که چهره‌ات باغی‌ست،

که از هزار پنجره نور می‌وزد هر صبح!



برگرفته شده از cofe-sher.blog.ir

شکفته بادا لبان من

که نیمه‌ماهِ نیمرخانِ تو را

شبانه می‌بوسند.

فدای تو

دو چشم من

که چشم‌های تو را خواب دیده‌اند.

ببینمت! 

تو کجایی که چهره‌ات باغی‌ست،

که از هزار پنجره نور می‌وزد هر صبح!



برگرفته شده از cofe-sher.blog.ir

عشق آنست که از روی حقیقت باشد

روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است - عکس ویسگون

روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است

آری! افطار رطب در رمضان مستحب است


روز ماه رمضان، زلف میفشان که فقیه

بخورد روزهٔ خود را به گمانش که شب است


زیر لب، وقت نوشتن همه کس نقطه نهد

این عجب! نقطه خال تو به بالای لب است


یا رب! این نقطهٔ لب را که به بالا بنهاد؟

نقطه هر جا غلط افتاد، مکیدن ادب است


شحنه اندر عقب است و، من از آن می‌ترسم

که لب لعل تو، آلوده به ماء العنب است


پسر مریم اگر نیست چه باک است ز مرگ

که دمادم لب من بر لب بنت العنب است


منعم از عشق کند زاهد و، آگه نبود

شهرت عشق من از ملک عجم تا عرب است


گفتمش ای بت من، بوسه بده جان بستان

گفت: رو کاین سخن تو، نه بشرط ادب است


عشق آنست که از روی حقیقت باشد

هر که را عشق مجازیست حمال الحطب است


گر صبوحی به وصال رخ جانان جان داد

سودن چهره به خاک سر کویش سبب است

"شاطر عباس صبوحی"