دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

صنما چگونه گویم که تو نور جان مایی

مولانا ⚫ مولوی ⚫ . صنما چگونه گویم که تو نور جان مایی که چه طاقت است جان را  چو تو نور خود نمایی تو چنان همایی ای جا… | Persian poetry,

صنما چگونه گویم که تو نور جان مایی

که چه طاقت است جان را چو تو نور خود نمایی


تو چنان همایی ای جان که به زیر سایه تو

به کف آورند زاغان همه خلعت همایی


کرم تو عذرخواه همه مجرمان عالم

تو امان هر بلایی تو گشاد بندهایی


تویی گوهری که محو است دو هزار بحر در تو

تویی بحر بی‌کرانه ز صفات کبریایی


به وصال می‌بنالم که چه بی‌وفا قرینی

به فراق می‌بزارم که چه یار باوفایی


به گه وصال آن مه چه بود خدای داند

که گه فراق باری طرب است و جان فزایی


دل اگر جنون آرد خردش تویی که رفتی

رخ توست عذرخواهش به گهی که رخ گشایی

"مولانا"

 

نظرات 1 + ارسال نظر
تراویس بیکل یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1401 ساعت 10:51 ب.ظ https://travisbickle1.blogsky.com/

درود بر شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد