دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

به خاطر آوردنت...

Image result for ‫به خاطر آوردنت را دوست دارم‬‎

به خاطر آوردنت را

دوست دارم ...

چه زیبا

مرا از هم می پاشی!

 

"ناظم حکمت"

میراث دار نگاه تو

Image result for ‫دل من‬‎
میراث دار نگاه تو
دل من است
و این دل
دوستت دارم را
روزی از لبان تو خواهد چید
آن روز
تمام کوچه پر از دل من می شود
و دل تو نیز
بر شاخه درختان نارون نشسته
دوستت دارم هایش
را می شمرد
و دل من
کوچه را از بوسه پر می کند
من وتو
یعنی دلهایمان

جووانی بوکاچو 

Image result for ‫گنجشک من تو باشی و من آشیانه ات‬‎
به تو گفتم : گنجشک کوچک من باش
تا در بهار تو من درختی پرشکوفه شوم
و برف آب شد شکوفه رقصید آفتاب درآمد.
من به خوبی ها نگاه کردم و عوض شدم
من به خوبی ها نگاه کردم
چرا که تو خوبی و این همه اقرارهاست ، بزرگ ترین اقرارهاست.
من به اقرارهای ام نگاه کردم
سال بد رفت و من زنده شدم
تو لب خندی زدی و من برخاستم
دل ام می خواهد خوب باشم
دل ام می خواهد تو باشم و برای همین راست می گویم
نگاه کن
با من بمان
"احمد شاملو"

انگشت های کوچک تو...

Image result for ‫جغرافیای کوچک من بازوان توست‬‎

من غبطه می خورم به درختان خانه ات

ای کاش سر گذاشته بودم به شانه ات

در فصل جفت گیری فولاد و سنگ ، کاش

گنجشک من تو باشی و من آشیانه ات

گنجشک من تو باشی و من در به در شوم

از صبح تا غروب پی آب و دانه ات

وقت غروب از تو بپرسم : چگونه است

با چند استکان می روشن میانه ات ؟

بعدش بخواهم از تو کمی درد دل کنی

گاه از زمین بگویی و گاه از زمانه ات

یک مشت کودک اند ، به دور درخت سیب

انگشت های کوچک تو زیر چانه ات

در بوسه ی تو ، بذر تغزل نهفته ، کاش

روی لبان من بشکوفد جوانه ات

راس کلاغ ، فرصت کشف شهود نیست

بگذار تا تو را برسانم به خانه ات .

"علیرضا بدیع"

 

جغرافیای کوچک من بازوان توست

Image result for ‫جغرافیای کوچک من بازوان توست‬‎
آورده است چشم سیاهت یقین به من 
هم آفرین به چشم تو هم آفرین به من 

من ناگزیر سوختنم چون که زل زده ست 
خورشید تیزچشم تو با ذره بین به من 

ای قبله گاه ناز ! نمازت دراز باد ! 
سجاده ات شدم که بسایی جبین به من 

بر سینه ام گذار سرت را که حس کنم 
نازل شده ست سوره ای از کفر و دین به من 

تا دست من به حلقه ی زلفت مزین است 
انگار داده است سلیمان نگین به من 

محدوده ی قلمرو من چین زلف توست 
از عرش تا به فرش رسیده ست این به من 

جغرافیای کوچک من بازوان توست 
ای کاش تنگ تر شود این سرزمین به من ...

ای کاش ...

 "علیرضا بدیع"