دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

پاییز می رسد که مرا مبتلا کند

آخرین خبر | شاعرانه/ پاییز می رسد که مرا مبتلا کند از علیرضا بدیع

پاییز می رسد که مرا مبتلا کند
با رنگ های تازه مرا آشنا کند


پاییز می رسد که همانند سال پیش
خود را دوباره در دل قالیچه، جا کند


او می رسد که از پس نه ماه انتظار
راز درخت باغچه را بر ملا کند


او قول داده است که امسال از سفر
اندوه های تازه بیارد ـ خدا کند ـ


او می رسد که باز هم عاشق کند مرا
او قول داده است به قولش وفا کند


پاییز عاشق است و راهی نمانده است
جز این که روز و شب بنشیند دعا کند ـ


شاید اثر کند و خداوند فصل ها
یک فصل را به خاطر او جا به جا کند


تقویم خواست از تو بگیرد بهار را
تقدیر خواست راه شما را جدا کند


خش خش... صدای پای خزان است، یک نفر
در را به روی حضرت پاییز وا کند

"علی رضا بدیع"

سینه می‌جوشد ز درد بی زبان

شعر و موسیقی‎ on Instagram‎:

ای نی محزون کجایی؟ سوختیم

تیره شد آیینه‌ای کافروختیم

آه از آن آتش که ما در خود زدیم
دود سرگردان بی سامان شدیم

راندگان دل نهاده با وطن
ماندگان غربت طاقت شکن

باغ این آیینه بی برگ و نواست
آن بهارانگیز گل گستر کجاست

سینه می‌جوشد ز درد بی زبان
ای نوای بی نوا، نی را بخوان!

نی حدیث حسرت و حرمان ماست
نی دوای در بی‌درمان ماست

نی خبر دارد از آن باران که ریخت
آشیان لک لکی از هم گیسخت

نی خبر دارد از آن گم کرده جفت
آهوی کوهی که جز  در خون نخفت

نی خبر دارد ز اشک پهلوان
دشنه در پهلوی سهراب جوان

نی خبر دارد از آن مردان مرد
خونشان گلگونه رخسار زرد

نی خبر درد ز درد اشتیاق
سینه های شرحه شرحه از فراق

بشنو از نی چون حکایت می‌کند
از جدایی ها شکایت می‌کند

"امیر هوشنگ ابتهاج"

آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند

غزل شماره ۱۹۱ حافظ: آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند | ستاره
آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند
بر جای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کند
اول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام وی
وان گه به یک پیمانه می با من وفاداری کند
دلبر که جان فرسود از او کام دلم نگشود از او
نومید نتوان بود از او باشد که دلداری کند
گفتم گره نگشوده‌ام زان طره تا من بوده‌ام
گفتا منش فرموده‌ام تا با تو طراری کند
پشمینه پوش تندخو از عشق نشنیده‌است بو
از مستیش رمزی بگو تا ترک هشیاری کند
چون من گدای بی‌نشان مشکل بود یاری چنان
سلطان کجا عیش نهان با رند بازاری کند
زان طره پرپیچ و خم سهل است اگر بینم ستم
از بند و زنجیرش چه غم هر کس که عیاری کند
شد لشکر غم بی عدد از بخت می‌خواهم مدد
تا فخر دین عبدالصمد باشد که غمخواری کند
با چشم پرنیرنگ او حافظ مکن آهنگ او
کان طره شبرنگ او بسیار طراری کند

دلم می‌خواست...

دلم میخواست خانه ات باشم، که از خستگی هایت به من برگردی... #حمید_سلیمی  
                                

                                
                                
                            </div>
                            <div class=

گر هست جانی در تنم بهر تو می دارم نگه

گر هست جانی در تنم بهر تو میدارم نگه ! #امیرخسرو_دهلوی عشق #شعر  #یار#انرژی_مثبت #انگیزشی #متن #دوبیتی_ناب #دستنوشته #حرف_دل #حال_خوب… |  Instagram

سوی تو دیدم ریختی خون دلم را بی گنه

از چشم خود می بینم این ای روی چشم من سیه

در کشتن بیچارگان تعجیل کم فرمای زانک

گر هست جانی در تنم بهر تو می دارم نگه

زینسان مکش از دست من پیش زنخدان زلف را

زان رو که بس مشکل بود بی ریسمان رفتن به چه

گر از ارادت رو نهم بر راه تو عیبم مکن

کز ابتدا دولت مرا کر دست زین سو ره به ره

این اشک خسرو هیچگه بر روی او ساکن نشد

یعنی عجب باشد اگر آب ایستد بر روی گه

"امیر خسرو دهلوی"