دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

من و تو


فرقی نمی کند باران ببارد یا نه

فرقی نمی کند چشمان تو چه رنگ باشد
به خانه می رسم یا نه
مهم نیست!
من کلاهی ندارم که از سر بردارم
یا دندانی نمانده ست تا لبخندی بسازم
من و تو خاطرات درختان یک کوچه ایم ...

"کیکاووس یاکیده"

دلتنگم


دلتنگم و دیدار تو درمان من است

بی رنگ رخت زمانه زندان من است

بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی

آنچه کز غم هجران تو بر جان من است

 

"مولانا"

هزار سال


هزار سال

پیش از آنکه جاده را رفتن آموخته باشند     

دلتنگِ تو بودم،

انگار

هزار سال منتظر بودم

بیایی پشت پنجرۀ اتوبوس

برایم دست تکان بدهی،

تا این شعر را برایت بنویسم.

 

 "لیلا کردبچه"

ای یار دور دست که دل می بری هـنوز


ای یار دور دست که دل می بری هـنوز

چون آتش نهفته به خـاکـستـری هـنـوز

هر چند خط کشیده بـر آیـیـنه ات زمـان

در چشمم از تمام خوبان، سـری هـنـوز

سـودای دلـنـشـیـن نـخـستین و آخرین!

عـمـرم گذشت و تـوام در سـری هـنـوز

ای چلچراغ کهنه که زآن سوی سال ها

از هـر چـراغ تـازه، فـروزان تــری هـنــوز

بـالـیـن و بـسـتـرم، هـمـه از گل بیاکنی

شب بر حریم خوابم اگر بـگـذری هـنـوز

ای نـازنـیـن درخـت نـخـسـتین گناه من!

از مـیـوه هـای وسـوسـه بــارآوری هنوز

آن سیب های راه به پـرهـیـز بـسـتـه را

در سایه سار زلف، تو مـی پـروری هنوز

وان سـفــره شـبــانــه نـان و شـراب را

بر میزهای خواب، تو می گستری هنوز

با جرعه ای ز بوی تو از خویش می روم

آه ای شراب کهنه کـه در ساغری هنوز

حسین منزوی

مـه پـاره


شیرین لبی شیرین تبـار    


          مست و مـی آلود و خمار


مـه پـاره ای بی بند و بار  


            بـا عشوه های بی شمار


هم کرده یـــاران را ملـول     

 

       هـم بــرده از دلهــــا قـــرار


مجموع مـه رویـــان کنــار     


         تـو یــار بــی همتـــا کنــار


زلفت چو  افشان میکنی  


            مــا را پریشـــان میکنــی


آخــر من از گیســوی تــو 

  

         خـود را بیاویــــزم بــــه دار

 

یاران هــوار ، مردم هــوار  

 

          از دست این بی بند و بار


از دست این دیـوانــــه یار

 

            از کـــف بــــدادم اعتبــــار


می میزنـم ، می میزنـم  

 

           جـــام پیاپــی می زنــــم

 

هی میزنم هی میزنم بی اختیار

 

کندوی کامت را بیار، بر کام بیمارم گذار


تا جان فزاید جان تو


بر جان این دلخسته بشکسته تار


منبع:http://www.kevin69.blogfa.com