دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

تو سرد شده ای

Image result for ‫تو سرد شده ای‬‎

تو سرد شده ای

وَ من
بیهوده می دمَم
در خاکسترِ خاطرات

نه نگاهت
شعله ور می شود
نه دلت را
دوستت دارمی گرم می کند

بگذار حرف ها را
چشم هایت با من در میان بگذارند
زبانت را هرگز
هرگز
اعتمادی نیست 

مینا آقازاده

اشک را گفتم چرا میریزی ای دیوانه

Image result for ‫اشک را گفتم چرا میریزی ای دیوانه‬‎

بسکه من با درد هجرانت مدارا کرده ام

خویش را در حلقه ی عشاق رسوا کرده ام

درد را بی گفتگو باید به اهل درد گفت

در غمت با شمع زین رو گفتگو ها کرده ام

اشک را گفتم چرا میریزی ای دیوانه؟

 گفت:

روزن امّیدی از این گوشه پیدا کرده ام

منّت از خوبان کشیدن شیوه ی آزادگیست

زین سبب قامت خم از بار تمنا کرده ام

با "صفا" گفتم که غوغا میکنی در شعر گفت:

دیده ام غوغای چشمی را و غوغا کرده ام

نواب صفا

ژرف ظلمانی چشمانت!

چهارشنبه سوری , شبی بود و گذشت ... ماندم با , آتش بازیه مدام چشمانت چه کنم ؟؟؟
شبی از شب ها
ژرف ظلمانی چشمانت!
روزن رویایی در من بشکافت
که از آن دریا پیدا بود.
"محمد زهری"

نیازی مبرم دارم به تو ، ای پرنده عشق

Image result for ‫نیازی مبرم دارم به تو ، ای پرنده عشق‬‎
نیاز دارم به شنیدن صدای تو
اشتیاق به بودن در کنار تو
و درد سودا زده ای
از سر نبودن نشانه های باز آمدن تو

شکیبایی ، شکنجه من است
نیازی مبرم دارم به تو ، ای پرنده عشق
به مهر تابناکت بر روز یخزده ام
به دست یاری دهنده ات بر زخم هایم
که راویشان هستم

آه ، نیاز ، درد ، اشتیاق
بوسه های پر دوامت ، مایه حیات من
ناکامم بگذار تا بمیرم با بهار

از وقتی که رفته ای گل من 
دوست دارم که باز آیی
تا آرام کنی معبد اندیشه را
که با نور ازلیش نابود می کند مرا

میگوئل هرناندز

‌مرا تو بی سببی نیستی...

Image result for ‫مرا تو بی سببی نیستی‬‎

‌مرا

تو

بی سببی

نیستی.

به راستی

صلتِ کدام قصیده ای

ای غزل؟

ستاره باران ِ‌کدام سلامی

به آفتاب

از دریچه ی تاریک؟

کلام از نگاه تو شکل می بندد

خوشا نظر بازیا که تو آغاز می کنی!

پس ِ پشت ِ‌مردمکان ات

فریاد کدام زندانی ست

که آزادی را

به لبان برآماسیده

گل سرخی پرتاب می کند؟

ورنه

این ستاره بازی

حاشا

چیزی بدهکار آفتاب نیست.

نگاه از صدای تو ایمن می شود

چه مومنانه نام مرا آواز می‌کنی!

و دل ات

کبوتر ِ آشتی ست،

در خون تپیده

به بام ِ ‌تلخ.

با این همه

چه بالا

چه بلند

پرواز می‌کنی!

 

"احمد شاملو"