دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

سال کهنه خدا نگهدار...

سلام بر دوستان عزیز

سلام بر خوانندگان نهان و آشکار این وبلاگ

سلام به اونهایی که محبت کردند و یادداشتی گذاشتند

مطابق هر ساله آخرین پست امسال رو هم قرار میدهم

امید دارم سال جدید رو با صحت و سلامت کامل آغاز کنید

اگر عمری باقی بود در سال جدید هم در خدمتتون هستم و اگر بنا بر رفتن بود که از همه حلالیت میطلبم

در روزهای پایانی سال برای همه عزیزان آرزوی پیروزی و بهروزی و تندرستی می کنم.

یا حق

فرشته

مجسمه های فرشته ای جدا شده بر روی زمینه سفید عکس 1406782 : پارس استاک -  شاتر استوک پارسی

ای بانویی که چون ملکه

بر قالی کاشانی گام برمی دارد!
ای پاک
ای بی آلایش
ای تابناک!
مرا مردی ساده لوح یا نادان
یا تهی از مردانگی مپندار
من به هزاران زن عشق ورزیده ام
امّا تاکنون
عاشقِ یک فرشته نبوده ام!

"نزارقبانی"

برگردان : یدالله گودرزی

می‌کند حافظ دعایی بشنو آمینی بگو

شیما
                                

                                
                                
                            </div>
                            <div class=

گه از می تلخ می کن آن دو لعل شکرافشان را

گه از می تلخ می کن آن دو لعل شکرافشان را - ویسگون

گه از می تلخ می کن آن دو لعل شکرافشان را

که تا هر کس به گستاخی نبیند آن گلستان را


کنم دعوی عشق یار و آنگه زو وفا جویم

زهی عشق ار به رشوت دوست خواهم داشتن آن را


بران تا زودتر زان شعله خاکستر شود جانم

نفس بگشایم و دم می دهم سوزاک پنهان را


بریدم زلف او را سر که هنگام پریشانی

شهادت گوید آن زاهد چو دید آن کافرستان را


نهان با خویش می گویم که هست آن شوخ زآن من

مگر روزی دو سه ماند، زبانی می دهم جان را


از او یارب نپرسی و مرا سوزی به جای او

چو سیری نیست از آزار خلق آن ناپشیمان را


بیار آن نامه مجنون که گیرد سبق رسوایی

به خون دل چو خسرو شست لوح صبر و سامان را

"امیرخسرو دهلوی"

مرا در دیست اندر دل که درمان نیستش یارا

اشعار امیرخسرو دهلوی | گلچین زیباترین آثار امیر خسرو دهلوی + 100 شعر زیبا و  عاشقانه از

مرا در دیست اندر دل که درمان نیستش یارا

من و دردت، چو تو درمان نمی خواهی دل ما را


منم امروز، و صحرایی و آب ناخوش از دیده

چو مجنون آب خوش هرگز ندادی وحش صحرا را


شبت خوش باد و خواب مستیت سلطان و من هم خوش

شبی گر چه نیاری یاد بیداران شبها را


ز عشق ار عاشقی میرد، گنه بر عشق ننهد کس

که بهر غرقه کردن عیب نتوان کرد دریا را


بمیرند و برون ندهند مشتاقان دم حسرت

کله ناگه مبادا کج شود آن سرو بالا را


به نومیدی به سر شد روزگار من که یک روزی

عنان گیری نکرد امید، هم عمر روان ما را


مزن لاف صبوری خسروا در عشق کاین صرصر

به رقص آرد چو نفخ صور، کوه پای بر جا را

"امیر خسرو دهلوی"