دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

دلیلِ کاروانِ اشکم، آه سرد را مانم

خلوتگه قافیه وحکمت - دلیل کاروان اشکم آه سرد رامانم اثر پرداز داغم حرف صاحب  درد رامانم رفیق وحشت من غیر داغ دل نمی‌باشد دربن غربتسرا خورشید تنهاگرد  رامانم بهار آبروبم صد

دلیلِ کاروانِ اشکم، آه سرد را مانم

اثرپردازِ داغم، حرف صاحب درد را مانم

رفیق وحشت من غیر داغ دل نمی‌باشد

درین غربتسرا خورشید تنهاگرد را مانم

بهار آبرویم صد خزان خجلت به بر دارد

شکفتن در مزاجم نیست، رنگ زرد را مانم

به حکم عجز، شک نتوان زدود از انتخاب من

درین دفتر، شکستِ ‌گوشه های فرد را مانم

به هر مژگان زدن جوشیده‌ام با عالم دیگر

پریشان روزگارم، اشک غم پرورد را مانم

شکست رنگم و بر دوشِ آهی می‌کشم محمل

درین دشت از ضعیفی‌ کاه بادآورد را مانم

تمیز خلق از تشویش‌ِ کوری برنمی‌آید

همه ‌گر سرمه جوشم در نظرها گرد را مانم

نه داغم مایل‌ گرمی، نه نقشم قابل معنی

بساط آرای وهمم، ‌کعبتینِ نرد را مانم

به خود آتش زنم تا گرم سازم پهلوی داغی

ز بس افسرده طبعیها تنور سرد را مانم

خجالت صرف‌ گفتارم، ندامت، وقف‌ کردارم

سراپا انفعالم، دعویِ نامرد را مانم

نه اشکی زیب مژگانم، نه آهی بال افغانم

تپیدن هم نمی‌دانم، دل بی‌درد را مانم

به مجبوری‌ گرفتارم، مپرس از وضع مختارم

همه‌ گر آمدی دارم، همان آورد را مانم

فلک عمریست دور از دوستان می‌داردم بیدل

به روی صفحهٔ آفاق، بیت فرد را مانم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد