دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

غم دل


روزها که روبروی تو نشسته ام

و هزار گفتگو میان ماست

کی ز بخت خود مرا شکایتی است؟

لیک شب که بی توام

با دل گرفته خو به تو، مرا حکایتی است!

یک جهان غم است

در دلم که خردتر ز مشت بسته است

آسمان نیلی بزرگ را

هم نهایتی است(گر چه کس ندیده است)

آه! کی غم دل مرا نهایتی است!


"محمد قهرمان"


گلهای پر پر فریاد


 شبی که پرشده بودم زغصه های غریب
به بال جان سفری تا گذشته ها کردم
چراغ دیده برافروختم به شعله اشک
دل گداخته را جام جان نما کردم
هزار پله فرا رفتم از حصار زمان
 هزار پنجره بر عمر رفته وا کردم
به شهر خاطره ها چون مسافران غریب
 گرفتم از همه کس دامن و رها کردم
 هزار آرزوی ناشکفته سوخته را
دوباره یافتم و شرح ماجرا کردم
هزار یاد گریزنده در سیاهی را
دویدم از پی و افتادم و صدا کردم
هزار بار عزیزان رفته را از دور
سلام و بوسه فرستادم و صفا کردم
چه های های غریبانه که سردادم
 چه ناله ها که ز جان وجگر جدا کردم
یکی از آن همه یایران رفته بازنگشت
گره به باد زدم قصه با هوا کردم
طنین گمشده ای بود در هیاهوی باد
به دست من نرسیده آنچه دستو پاکردم
 دریغ از آنهمه گلهای پرپر فریاد
 که گوشواره گوش کر قضا کردم
همین نصیبم ازین رهگذر که در همه حال

 ترا که جان مرا سوختی دعا کردم


"فریدون مشیری"


بگذار تا پیش از مرگ

تو را نامیده باشم

و نام تو چون گلی

بر خاک این دل

رسته باشد


"بیژن جلالی"

پشت کلمات شعر...


تو همراه دست های من هستی

که می نویسد

و همراه چشم های من هستی

که می بیند

تو پشت کاغذ سفید هستی

که انتظار می کشد

تو پشت کلمات شعر من هستی

که از تو می گوید


"بیژن جلالی"

انتظار تو را می کشم


انتظار تو را می کشم

ای نیامده

که هرگز نخواهی آمد

و من همچنان چشم به راه تو هستم

ای ناشناخته

تو را هرگز نخواهم دید


"بیژن جلالی"