دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

نسیم خوش خبر ، از نور چشم من چه خبر ؟

Image result for ‫نشسته روی نیمکت‬‎
نسیم خوش خبر ، از نور چشم من چه خبر ؟
همیشه در سفر ، از بوی پیرهن چه خبر ؟

تو پیکی و همه پیغام عاشقان داری
از آن پری ، گل قاصد ، برای من چه خبر ؟

به رغم خسرو از آن شهسوار شیرین کار
برای تیشه زن خسته کوهکن ، چه خبر ؟

پرندگان پر و بالتان نبسته هنوز
از آن سوی قفس از باغ ، از چمن چه خبر ؟

به گوشه ی افق آویخت چشم منتظرم
که از سهیل چه پیغام و از یمن چه خبر ؟

نشسته در رهت ای صبح چشم شب زده ام
طلایه دار زخورشید شب شکن چه خبر ؟

بشارتی به من از از کاروان بیار ای عشق
همیشه رفتن و رفتن ز آمدن چه خبر ؟

به بوی عطر سر زلف او دلم خون شد
صبا کجاست ؟ از آن نافه ی ختن چه خبر ؟

جدا از آن بر و آن دوش ، سردی ای آعوش
از آن بلور گدازان به نام تن چه خبر ؟

برای من پس از او هیچ زن کمال نداشت
نسیم وسوسه از آن تمام زن چه خبر ؟

حسین منزوی

من اسیرم !

من اسیرم !

عاشقم
عاشق تر از
افسانه ها

با خیال روی تو 
من ماندم و 
ویرانه ها

سرخوش هستم من 
اگر با من بمانی 
تا ابد

گر نمانی 
وایِ من!!!
از طعنۀ بیگانه ها...


رای من تویی!

Image result for ‫رای من تویی‬‎

رای من تویی! 

رای من تویی که با تمام شورِ انقلابی‌ات،

چشم‌های سبزآبی‌ات

      خالی از دورنگی و ریاست

رای من تویی که نام مهربان تو

می‌رسد به غنچه‌های صبح زود

رای من تویی که حرف‌های ساده و روان تو

می‌رسد به رود

انتخاب من

چشم‌های توست

تا ابد به چشم های تو سلام

تا ابد به انتخاب من درود

 

"رضا یزدانی"

همه شب راه دلم بر خم گیسوی تو بود

Related image


همه شب راه دلم بر خم گیسوی تو بود

آه از این راه که باریک تر از موی تو بود

رهرو عشق از این مرحله آگاهی داشت

که ره قافلهٔ دیر و حرم سوی تو بود

گر نهادیم قدم بر سر شاهان شاید

که سر همت ما بر سر زانوی تو بود

پیش از آن دم که شود آدم خاکی ایجاد

بر سر ما هوس خاک سر کوی تو بود

پنجهٔ چرخ ز سر پنجهٔ من عاجز شد

که توانایی‌ام از قوت بازوی تو بود

زان شکستم به هم آیینهٔ خودبینی را

که نگاهم همه در آینهٔ روی تو بود

پیر پیمانه‌کشان شاهد من بود مدام

که همه مستیم از نرگس جادوی تو بود

تا مرا عشق تو انداخت ز پا دانستم

که قیامت مثل از قامت دل‌جوی تو بود

ماه نو کاسته از گوشهٔ گردون سر زد

که خجالت‌زدهٔ گوشهٔ ابروی تو بود

نفس خرم جبریل و دم باد مسیح

همه از معجزهٔ لعل سخنگوی تو بود

مهربانی کسی از دور فلک هیچ ندید

زان که هم صورت و هم سیرت و هم خوی تو بود

هیچ کس آب ز سرچشمهٔ مقصود نخورد

مگر آن تشنه که جایش به لب جوی تو بود

دوش با ماه فروزنده فروغی می‌گفت

کافتاب آیتی از طلعت نیکوی تو بود

من از این شهر سفر خواهم کرد

Image result for ‫من از این شهر سفر خواهم کرد‬‎

من از این شهر سفر خواهم کرد

و تو را،

در خیالم همه جا خواهم برد

گرچه دستان تو با نغمه ی سر در گم من مانوس است

من از این شهر

به هر دردی هست،

می روم در پی یک سایه ی مات

ترک این شهر برایم سخت است

ولی...

ترک عشق تو محال است، محال!!

من اگر آخر این شب برسم

باز هم عشق تو در سر دارم

و در آن سوی سیاهی ها هم

بی تو ، محال است قدم بگذارم

اگر، بوسه ات داغ گذارد به دلم

ناز چشم تو دهد تسکینم

من از این شوقِ غبار آلودم

سخت بی خود شده ام

من از آن خنده منحوسِ شب تردیدم

در دلم سخت هراس افتاده است

از غم تلخ وداع تو دلم می لرزد

بازی رفتن تو با چشمم

رویش خاطره ای را

در دل خسته ی من

می شود یادآور

من از این شهر سفر خواهم کرد،

و از آن وحشت منحوس شب تردیدم

با دلی پر به تمنای تو پر خواهم زد

من از این شهر سفر خواهم کرد

تا سپیده

راهی نیست...