دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

چنان به موی تو آشفته‌ام به بوی تو مست


Image result for ‫چنان به موی تو آشفته ام‬‎

چنان به موی تو آشفته‌ام به بوی تو مست

که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست

دگر به روی کسم دیده بر نمی‌باشد

خلیل من همه بت‌های آزری بشکست

مجال خواب نمی‌باشدم ز دست خیال

در سرای نشاید بر آشنایان بست

در قفس طلبد هر کجا گرفتاریست

من از کمند تو تا زنده‌ام نخواهم جست

غلام دولت آنم که پای بند یکیست

به جانبی متعلق شد از هزار برست

مطیع امر توام گر دلم بخواهی سوخت

اسیر حکم توام گر تنم بخواهی خست

نماز شام قیامت به هوش بازآید

کسی که خورده بود می ز بامداد الست

نگاه من به تو و دیگران به خود مشغول

معاشران ز می و عارفان ز ساقی مست

اگر تو سرو خرامان ز پای ننشینی

چه فتنه‌ها که بخیزد میان اهل نشست

برادران و بزرگان نصیحتم مکنید

که اختیار من از دست رفت و تیر از شست

حذر کنید ز باران دیده سعدی

که قطره سیل شود چون به یک دگر پیوست

خوش است نام تو بردن ولی دریغ بود

در این سخن که بخواهند برد دست به دست

ای بهار

Image result for ‫ای بهار‬‎
ای بهار
ای بهار!
ای بهاربی قرار!
ای شکفته در تمام لحظه های پر غبار!
سر به راه مقدم شکوهمند تو
دستهای پینه دار
چشمهای پر فروغ انتظار
جا مه ها ی وصله دار
ای بهار!
سربزن به آبشار
سر بزن به کوهسار
سربزن به شاخه های خشک بی شمار
در میان این همه نگاه منتظر
یک جهان جوانه ونسیم وگل بیار!

دکتر یدالله گودرزی

دلم آنجاست که آن دلبر عیار آنجاست

Image result for ‫خانه آنجاست که دلدار آنجاست‬‎


خرم آن بقعه که آرامگه یار آنجاست

راحت جان و شفای دل بیمار آنجاست

من در این جای همین صورت بی‌جانم و بس

دلم آنجاست که آن دلبر عیار آنجاست

تنم اینجاست سقیم و دلم آنجاست مقیم

فلک اینجاست ولی کوکب سیار آنجاست

آخر ای باد صبا بویی اگر می‌آری

سوی شیراز گذر کن که مرا یار آنجاست

درد دل پیش که گویم غم دل با که خورم

روم آنجا که مرا محرم اسرار آنجاست

نکند میل دل من به تماشای چمن

که تماشای دل آنجاست که دلدار آنجاست

سعدی این منزل ویران چه کنی جای تو نیست

رخت بربند که منزلگه احرار آنجاست

می‌تراود عطر بوسه

Image result for ‫در خموشی های ساحل‬‎

شب پریشان می‌خرامد در خموشی‌های ساحل

می‌تپد در سینه‌ام دل… تو می‌آیی تو می‌آیی


می‌تراود عطر بوسه از گل سرخ لبانت

می‌درخشد دیدگانت… چه زیبایی چه زیبایی


می‌گشایی پرده راز با نگاهی پر ز تشویش

من به گوشت می‌سرایم نغمه‌ای از غم خویش


در خموشی‌های ساحل این منم تنهای تنها

خفته در آغوش رویا… چه رویایی چه رویایی


شب پریشان می‌خرامد در خموشی‌های ساحل

می‌تپد در سینه‌ام دل… تو می‌آیی تو می‌آیی


می‌تراود عطر بوسه از گل سرخ لبانت

می‌درخشد دیدگانت… چه زیبایی چه زیبایی


"فروغ فرخزاد"

چو شب به راه تو ماندم که ماه من باشی

Image result for ‫چون شب به راه تو ماندم‬‎

چو شب به راه تو ماندم که ماه من باشی

                               چراغ خلوت این عاشق کهن باشی

به سان سبزه پریشان سرگذشت شبم

                               نیامدی تو که مهتاب این چمن باشی

تو یار خواجه نگشتی به صد هنر هیهات

                               که بر مراد دل بی قرار من باشی

تو را به آینه داران چه التفات بود

                               چنین که شیفته حسن خویشتن باشی

دلم ز نازکی خود شکست در غم عشق

                               و گرنه از تو نیاید که دلشکن باشی

وصال آن لب شیرین به خسروان دادند

                               تو را نصیب همین بس که کوهکن باشی

زچاه غصه رهایی نباشدت هرچند

                               به حسن یوسف و تدبیر تهمتن باشی

خموش سایه که فریاد بلبل از خامی است

                               چو شمع سوخته آن به که بی سخن باشی

 

"هوشنگ ابتهاج ( سایه )"