دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

به وسعت یلدا

یلدایی به وسعت تنهایی - ایرنا

ای مهربان! که جاذبه دارد صدای تو

امشب پرنده می وزد از چشمهای تو !

امشب حوالیِ تو مه آلود و مبهم است
امشب شکفته در دلِ باران، هوای تو

چون ذرّه در هوای نگاهت معلّقند
گنجشک های گمشده از کهربای تو !

گفتم که روبروی تو آهندلی کنم
امّا نمی گُذارد این دلِ آهنرُبای تو

گرچه تمامِ آینه ها صاف و صادقند
چیزی برای عرضه ندارند جای تو

شبنم به روی تک تکِ گلها نشسته است
پیداست در حوالیِ من ردِّ پای تو

امشب،شبی به وُسعتِ یلداست، خوبِ من
مانندِ قصه هاست شبِ باصفای تو !

"یدالله گودرزی (شهاب)"

ساعت‌ساز پیر

دنیای متفاوت - شاید ساعت ساز پیر می فهمید! حال که زمان... | Facebook

شاید ساعت‌ساز پیر می‌فهمید،

حالا که زمان برای

هیچ‌کسی خوب نمی‌گذرد،

کسی ساعتش را برای ترمیم نمی‌آورد،

اما او زن و بچه‌ی گرسنه داشت و بیرون شدن از خانه به امید لقمه‌‌نانی حلال،

تنها کاری بود که می‌توانست در جنگ علیه «اپیدمی گرسنگی» انجام دهد.

وقتی از کنارش رد می‌شدم،

مانند تک‌درخت پیرِ خمیده‌یی که در ساحلی از ریگ خشکیده است،

به فکر فرو رفته بود.

چهره‌ی فقرآلود،

چشمان ناامید و سکوت استخوان‌سوزش نشان می‌داد،

مردی که سال‌ها «ساعت‌های ایستاده‌»ی دیگران را به حرکت درمی‌آورد،

حالا زمان برای خودش به گونه‌ی مرگ‌باری توقف کرده است.

کابل؛
کرونا؛
قرنطینه؛
فقر....

دل می‌کَنم به خاطر تو از دیار خویش


خیره است چشمِ خانه به چشمانِ مات من

خیره است چشمِ خانه به چشمانِ مات من

خالی است بی‌صدا و سکوتت حیات من

دل می‌کَنم به خاطر تو از دیار خویش
ای خاطرت عزیز‌تر از خاطرات من

آیات سجده‌دار خدا چشم‌های توست
ای سوره ی مغازله، ای سور و سات من!

حق‌السکوت می‌طلبند از لبان تو
چشمان لاابالی و لب‌های لات من

شاعر شدن بهانه ی تلمیح کهنه‌ای‌ است
تا حافظ تو باشم، شاخه نبات من!

شکر خدا که دفتر من بی‌غزل نماند
شد عشق نیز منکری از منکرات من


"محمد مهدی سیار"

چه شود اگر که بری ز دل همه دردهای نهانیم

عاشقانه‌ای از رشحه - شهرستان ادب


چه شود اگر که بری ز دل همه دردهای نهانیم

به کرشمه‌های نهانی و به تفقدات زبانیم

نه به ناز تکیه کند گلی نه به ناله دلشده بلبلی

تو اگر به طرف چمن دمی بنشینی و بنشانیم

ز غم تو خون دل ناتوان، ز جفات رفته ز تن توان

به لب است جان و تو هر زمان، ستمی ز نو برسانیم

ز سحاب لطف تو گر نمی، برسد به نخل امید من

نه طمع ز ابر بهاری و نه زیان ز باد خزانیم

بودم چو رشحه دلی غمین، الم و فراق تو در کمین

نشوی به درد و الم قرین، گر از این الم برهانیم

خوش آن ساعت که می رفتی و طاقت می رمید از من


عاشقانه‌ای از عرفی - شهرستان ادب

خوش آن ساعت که می رفتی و طاقت می رمید از من

تغافل از تو می بارید و حسرت می چکید ازمن

خوش آن ساعت که هرگز بر مراد ما نبود، اما

نصیحت های بی تابانه گاهی می شنید از من

خوش آن غیرت که می افزود بیدادش اگر گاهی

حدیث شکوه آمیزی به گوشش می رسید از من

ز ذوق کشتن ما گرم خون گشتی و می دانم

که ممنونند فردای قیامت صد شهید از من

دلا امشب کجا بودی که محرم بودم و عرفی

چه زهرآلود نشترها به جانش می خلید از من