دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

بیا که با تو بگویم غم ملالت دل

بیا که با تو بگویم غم ملالت دل چرا که بی تو ندارم مجال گفت و

جهان بر ابروی عید از هلال وسمه کشید

هلال عید در ابروی یار باید دید


شکسته گشت چو پشت هلال قامت من

کمان ابروی یارم چو وسمه بازکشید


مگر نسیم خطت صبح در چمن بگذشت

که گل به بوی تو بر تن چو صبح جامه درید


نبود چنگ و رباب و نبید و عود که بود

گل وجود من آغشته گلاب و نبید


بیا که با تو بگویم غم ملالت دل

چرا که بی تو ندارم مجال گفت و شنید


بهای وصل تو گر جان بود خریدارم

که جنس خوب مبصر به هر چه دید خرید


چو ماه روی تو در شام زلف می‌دیدم

شبم به روی تو روشن چو روز می‌گردید


به لب رسید مرا جان و برنیامد کام

به سر رسید امید و طلب به سر نرسید


ز شوق روی تو حافظ نوشت حرفی چند

بخوان ز نظمش و در گوش کن چو مروارید

تصمیم من همان است کز شعر من عیان است !!

حضور «او» در کتابفروشی‌ها - خبرگزاری مهر | اخبار ایران و جهان | Mehr News  Agency

بیمار عشق بودم آمد به بستر من

 تا بیند از فراق اش آمد چه بر سر من
 از فیض مقدم او بیماری از تن ام رفت
 همدوش عافیت شد فرسوده پیکر من
*
 از بس به یاد لب هاش نوشابه خورده بودم
نوشین لب اش عیان بود بر روی ساغر من
 ای ماه بی تکلف باز آ که بی تعارف
 جای تو هست خالی هر شب به بستر من
*
 لبخند بوسه خواهت چشمان دل سیاهت
 هر یک دوای دردی ست بر جان مضطرمن
خواهم که بی تحاشی من باشم تو باشی
 من خفته در بَر تو تو خفته در بَر من
*
 دردا که این خیال است وین آرزو محال است
 افسانه وصال است بیرون ز باور من
 کردی عیادت از من در آستان رویا !!
 یعنی به خواب باشد وصلت میسر من
*
 من آنچه ممکنم بود در کار عشق کردم
 دیگر چه سود دارد اقدام دیگر من
 با این همه امید است بر آنچه ناپدید است
دانم که رو سپید است بخت هنرور من
*
 تصمیم من همان است کز شعر من عیان است !!
 گر عاجز از بیان است طبع توانگر من
 از خسرو ای پری رخ حرف دگر چه خواهی
این حرف اول من . این حرف آخر من


"خسرو فیضی"

بشکن به سر زلفت این بند گران از دل

جانا ز فراق تو این محنت جان تا کی دل در غم عش... - گیتی شو

جانا ز فراق تو این محنت جان تا کی

دل در غم عشق تو رسوای جهان تا کی


چون جان و دلم خون شد در درد فراق تو

بر بوی وصال تو دل بر سر جان تا کی


نامد گه آن آخر کز پرده برون آیی

آن روی بدان خوبی در پرده نهان تا کی


در آرزوی رویت ای آرزوی جانم

دل نوحه کنان تا چند، جان نعره‌زنان تا کی


بشکن به سر زلفت این بند گران از دل

بر پای دل مسکین این بند گران تا کی


دل بردن مشتاقان از غیرت خود تا چند

خون خوردن و خاموشی زین دلشدگان تا کی


ای پیر مناجاتی در میکده رو بنشین

درباز دو عالم را این سود و زیان تا کی


اندر حرم معنی از کس نخرند دعوی

پس خرقه بر آتش نه زین مدعیان تا کی


گر طالب دلداری از کون و مکان بگذر

هست او ز مکان برتر از کون و مکان تا کی


گر عاشق دلداری ور سوختهٔ یاری

بی نام و نشان می‌رو زین نام و نشان تا کی


گفتی به امید تو بارت بکشم از جان

پس بارکش ار مردی این بانگ و فغان تا کی


عطار همی بیند کز بار غم عشقش

عمر ابدی یابد عمر گذران تا کی

عشق حتی با تماشا هم سرایت می کند


bsmsq 
                                

                                
                                
                            </div>
                            <div class=

نازکتر از خیال

ای خوش خیال - آلبوم تصاویر پروفایل - گالری تصاویر روزگاربی تو

یک نیمه شب به سراچه خوابم در آمدی

 دور از جفا به ناز !!

 شب پر ستاره بود
 در بیکران آسمان

 آن ابرهای سپید
 پیراهن تو بود
شیطان باد ، می بُرد و می کشید

 بَرجای خالی تو می کنم نگاه
 صد آه آتشین می سوزدم درین نگاه

 دَر آستانه دَر
 ایستاده ای به ناز
 پیراهن حریر
 لغزیده از شانه های سپید
نازکتر از خیال
در دست باد اسیر

 آن خنده ملیح
با آن نگاه مست
 می پَرم ز خواب
ای وای از این سراب

"خسرو فیضی"