دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

پاییز: نام ِ دیگر ِ «من دوست دارمت»


Image result for ‫پاییز نام دیگر من دوستت دارم‬‎

پاییز آمده ست که خود را ببارمت!

پاییز: نام ِ دیگر ِ «من دوست دارمت»

بر باد می دهم همه ی بود ِ خویش را
یعنی تو را به دست خودت می سپارمت!

باران بشو، ببار به کاغذ، سخن بگو...
وقتی که در میان خودم می فشارمت

پایان تو رسیده گل ِ کاغذی ِ من
حتی اگر که خاک شوم تا بکارمت

اصرار می کنی که مرا زودتر بگو
گاهی چنان سریع که جا می گذارمت!

پاییز من، عزیز ِ غم انگیز ِ برگریز!
یک روز می رسم... و تو را می بهارمت!!!

"سید مهدی موسوی"

نشسته در دل خاکم به یاد دوست هنوز


Image result for ‫نه عشق آینه رویی،نه ذوق هم سخنی‬‎

نشسته در دل خاکم به یاد دوست هنوز

دل گداخته را آرزوی اوست هنوز


نه عشق آینه رویی،نه ذوق هم سخنی

عجب که طوطی ما گرم گفت و گوست هنوز!


ز بیم خوی تو رازم نهفته ماند به دل

در این صدف گهر از پاس آبروست هنوز


از آن ز دلتنگی گمنامیم،رهایی نیست

که چون صدف به لبم مهر آبروست هنوز


در این بهار چو اشک از کنار چشم ترم

مرو که خرمن گل در کنار جوست هنوز


چو پاره ی تن ما برد،نقد جان طلبد

عجوز دهر چو طفلان،بهانه جوست هنوز


ز هم نشینی دل با غم تو در عجبم

که پیر گشت و همانش به دایه خواست هنوز


ز خوان هستیش ای آسمان چه میرانی؟

که میهمان لقمه در گلوست هنوز


کس نماند کز آن تند خو کناره نکرد

((امیر))ماست که از جان اسیر اوست هنوز


"امیری فیروزکوهی"

حال دل


Image result for ‫گرم بازآمدی محبوب سیم اندام سنگین دل‬‎

گرم بازآمدی محبوب سیم اندام سنگین دل

گل از خارم برآوردی و خار از پا و پا از گل


ایا باد سحرگاهی گر این شب روز می‌خواهی

از آن خورشید خرگاهی برافکن دامن محمل


گر او سرپنجه بگشاید که عاشق می‌کشم شاید

هزارش صید پیش آید به خون خویش مستعجل


گروهی همنشین من خلاف عقل و دین من

بگیرند آستین من که دست از دامنش بگسل


ملامتگوی عاشق را چه گوید مردم دانا

که حال غرقه در دریا نداند خفته بر ساحل


به خونم گر بیالاید دو دست نازنین شاید

نه قتلم خوش همی‌آید که دست و پنجه قاتل


اگر عاقل بود داند که مجنون صبر نتواند

شتر جایی بخواباند که لیلی را بود منزل


ز عقل اندیشه‌ها زاید که مردم را بفرساید

گرت آسودگی باید برو عاشق شو ای عاقل


مرا تا پای می‌پوید طریق وصل می‌جوید

بهل تا عقل می‌گوید زهی سودای بی‌حاصل


عجایب نقش‌ها بینی خلاف رومی و چینی

اگر با دوست بنشینی ز دنیا و آخرت غافل


در این معنی سخن باید که جز سعدی نیاراید

که هرچ از جان برون آید نشیند لاجرم بر دل

گاه میا گاه مرو خیز به یک بار بیا خواجه بیا

Image result for ‫گاه میا گاه مرو‬‎

خواجه بیا خواجه بیا خواجه دگربار بیا

دفع مده دفع مده ای مه عیار بیا


عاشق مهجور نگر عالم پرشور نگر

تشنه مخمور نگر ای شه خمار بیا


پای تویی دست تویی هستی هر هست تویی

بلبل سرمست تویی جانب گلزار بیا


گوش تویی دیده تویی وز همه بگزیده تویی

یوسف دزدیده تویی بر سر بازار بیا


از نظر گشته نهان ای همه را جان و جهان

بار دگر رقص کنان بی‌دل و دستار بیا


روشنی روز تویی شادی غم سوز تویی

ماه شب افروز تویی ابر شکربار بیا


ای علم عالم نو پیش تو هر عقل گرو

گاه میا گاه مرو خیز به یک بار بیا


ای دل آغشته به خون چند بود شور و جنون

پخته شد انگور کنون غوره میفشار بیا


ای شب آشفته برو وی غم ناگفته برو

ای خرد خفته برو دولت بیدار بیا


ای دل آواره بیا وی جگر پاره بیا

ور ره در بسته بود از ره دیوار بیا


ای نفس نوح بیا وی هوس روح بیا

مرهم مجروح بیا صحت بیمار بیا


ای مه افروخته رو آب روان در دل جو

شادی عشاق بجو کوری اغیار بیا


بس بود ای ناطق جان چند از این گفت زبان

چند زنی طبل بیان بی‌دم و گفتار بیا

سلام...


Image result for ‫سلام بر رنگ اندوه در چشمانت‬‎

سلام بر رنگِ اندوه

در چشمانت، .
سلام بر خورشیدی
که در دستانت طلوع می کند،

سلام بر گنجشکی
که بین لبهایت می خوانَد
سلام بر قلبی
که در دو پهلوی تو
جای گرفته است...!


"محمود درویش"