دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

برای مرگ جوانم، برای ماندن پیر

مآ تُرکآ یه اِصطلاحِ غَم اَنگیزی داریم، - عکس ویسگون

برای مرگ جوانم، برای ماندن پیر

بگو چگونه کنم این شگفت را تفسیر؟
زمین به دام گل و سبزه گیردم که بمان
زمانه ام به گلو نیشتر زند که بمیر

مرا کمان اجل بسکه تیر باران کرد
ز مو به موی تنم میدمد جوانهء تیر
هزار تیر، یکی کارگر نشد از مرگ
مگر که همت یار از کمر کشد شمشیر

زمینگرفتهء این کوییم و غریبهء دوست
گرسنه مانده درگاه عشق و از جان سیر
به کودکی شدم از عمر ناامید و چه زود
خیال عشق به پیرانه سر رسید و چه دیر

در انتظار کدامین سوار موعودم؟
کمر به خدمت هر گردباد بسته دلیر
چه مایه شوق، شگفتا در این سپنجی جای
مرا به پای سفر گشته اینچنین زنجیر؟

قفس به وسعت دنیا اگر بود قفس است
چنانکه مرغ گرفتار اگر همای، اسیر
که خواهد آمد؟ کی میرسد؟ چه خواهد گفت؟
که کس نگفته و نشینده ای به دی و پریر

افق تهیست، میاویز چشم خسته در او
سراب تافته را برکهء زلال مگیر
برای مرگ جوانم، برای ماندن پیر
بگو چگونه کنم این شگفت را تفسیر؟


"منوچهر آتشی"

الفت کم و غرور فراوان و عهد سست(حزین لاهیجی)

اشعار دیوانه | Kunduz

رگ در تنم ز شورش سودا گسیخته

پیوند من ز جان شکیبا گسیخته

یارای عقل نیست عنان داریم دگر

زنجیر من بهار به صحرا گسیخته

الفت کم و غرور فراوان و عهد سست

سررشتهٔ امید ز صد جا گسیخته

اشک روان به بوم و برم تا چها کند

سیلی چنین عنان مدارا گسیخته

تا چند ساز ناله به کوه و کمر کنم

از زخمه ناخنم رگ خارا گسیخته

طالع نگر گه با همه صدق و صفای دل

الفت میانهٔ من و مینا گسیخته

در خاکمال عرصهٔ دنیا، دلم حزین

ماند به قطره ای که ز دریا گسیخته

به قصد سجده ی چشمت,همیشه این زائر رمیده , پای پیاده , غریب می آید

وکتور خوشنویسی حضرت یار عشق | خطاطی حضرت یار حضرت عشق | هنر شیعه
بخوان دوباره برایم , میان آوازت
صدای ,چهچه ی عندلیب می آید

همیشه تکیه کلامت ,به یاد می ماند
که : سادگی  به  زنان نجیب می آید

شبیه کعبه ای و در حریم قدسی تو
صدای گریه و امن یجیب می آید

تمام آنچه که هستی,تمام بودن تو
به چشم عاشق من دلفریب می آید

چو سر به دامن من میگذاری , از هر سمت
صدای ناله و آه رقیب می آید

به قصد سجده ی چشمت,همیشه این زائر
رمیده , پای پیاده , غریب می آید

فاطمه مقیم هنجنی

صنما چگونه گویم که تو نور جان مایی

جملات و متن صنما برای کپشن | زیبا متن

صنما چگونه گویم که تو نور جان مایی

که چه طاقت است جان را چو تو نور خود نمایی


تو چنان همایی ای جان که به زیر سایه تو

به کف آورند زاغان همه خلعت همایی


کرم تو عذرخواه همه مجرمان عالم

تو امان هر بلایی تو گشاد بندهایی


تویی گوهری که محو است دو هزار بحر در تو

تویی بحر بی‌کرانه ز صفات کبریایی


به وصال می‌بنالم که چه بی‌وفا قرینی

به فراق می‌بزارم که چه یار باوفایی


به گه وصال آن مه چه بود خدای داند

که گه فراق باری طرب است و جان فزایی


دل اگر جنون آرد خردش تویی که رفتی

رخ توست عذرخواهش به گهی که رخ گشایی