دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

رویای تو....

منتظرم که بیایی...

ساعت هاست منتظرم و میترسم،میترسم،میترسم...

بی خبر گربه ای به طاق بپرد یا بادی دری ببندد

یا ناغافل شاخه ای به پنجره بخورد و از خواب بپرم...

و تو هنوز به خوابم نیامده باشی...به خوابم هم نیامده باشی...

نشسته ام که بیایی خوابم را خلوت کرده ام، مبارزه کرده ام تا

غریبه ها را راه ندهم

تنها چند دقیقه دیگر،هنوز چند دقیقه دیگر فرصت دارم...

شاید یکهو از این ترس ناغافل بیفتم آری شاید یکهو در خوابم زلزله ای

بیاید.

چه میدانم!؟

لطفا تا اوضاع خوابم خوب است به خوابم بیا؛به خوابم،لااقل به خوابم بیا

 تا شرمنده ات نشوم من همیشه منتظرم...