دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

برایم بنویس...


Image result for ‫برایم بنویس چه تنت هست‬‎

برایم بنویس، چه تنت هست؟ لباست گرم است؟

    برایم بنویس، چطوری میخوابی؟ جایت نرم است؟
    برایم بنویس، چه شکلی شده ای؟ هنوز مثل آن وقت       ها هستی؟
    برایم بنویس، چه کم داری؟ بازوان مرا؟
    برایم بنویس، حالت چطور است؟ خوش می گذرد؟
    برایم بنویس، آن ها چه می کنند؟ دلیریت پا برجاست؟
    برایم بنویس، چه کار میکنی؟ کارت خوب است؟
    برایم بنویس، به چه فکر می کنی؟ به من؟
    مسلماً فقط من از تو می پرسم!
    و جواب ها را می شنوم که از دهان و دستت می افتند
    اگر خسته باشی، نمی توانم
    باری از دوشت بردارم.
    اگر گرسنه باشی، چیزی ندارم که بخوری.
    و بدین سان گویا از جهان دیگری هستم
    چنان که انگار فراموشت کرده ام.


"برتولت برشت"

مرا نام تو کفایت می کند


Image result for ‫نام تو مرا کفایت می کند‬‎

از حدس و گمان های تو ویران نمی شوم

مرا نام تو کفایت می کند
تا در سرما و بوران
زمان و هفته را نفی کنم
مرا
که می دانی
نه قایق است، نه پارو
بر تو خجسته باشد
گیلاس هایی را
که بر گیسوان آویخته ای
تو صبر داری
تا خواب من پایان پذیرد
تا به دیدار من آیی.

صبح است
سبو را از اب پر کرده ام
کتاب ها را با شراب شسته ام
می دانستم تو کتاب های سفید را دوست داری
و پارچه های آغشته به ابر را
به تو تعارف می کنم.

بی گمان
سبدهایی از ماهیان دریا را
بر دوش دارم
به کنار تو می آیم
نام دریا را فراموش کرده ام
یاد جوانی و گل های پامچال
مرا کفایت می کند
به سوی دریا می روم
دوباره دریا را به یاد می آورم

من راه خانه ی تو را گم کرده ام
در کنار دریا می مانم
سالیان است
که من قطره قطره
دریا را از یاد می برم
راستی
پارچه های آغشته به دریا را
در ستایش ابر
در خانه ی تو گم می کنم
راستی
خانه ی تو در بیداری کجاست؟


"احمدرضا احمدی"

هر روز ِ بی تو یک روز ِ از دست رفته است


Image result for ‫هر روز ِ بی تو یک روز ِ از دست رفته است‬‎

تو که می خندی

گوشه های لبت

به بهشت می رساند مرا

و ترانۀ قلبت دنیا را 

به لبخندی آلوده می کند

که یک لحظه به دنیا می آید

و برای همیشه خاطره اش

در ذهن جاذبۀ ماه و دریا می ماند

و هیچ آسمانی

توان اندازه کردنِ گرمای آن را

نخواهد داشت

هر روز ِ بی تو   ...

یک روز ِ از دست رفته است

که لبخندی به وسعت زندگی

در آن می میرد !

 

"پرویز صادقی"

پیشانی‌ات وطن من است


Image result for ‫پیشانی‌ات وطن من است‬‎

پیشانی‌ات وطن من است

به من گوش کن
و چون علفی هرز پشت این نرده‌ها رهایم نکن
همچون کبوتری در کوچ
مرا وا نگذار
همچون ماه تیره روز
و بسان ستاره‌ای دریوزه
در میان شاخسار
مرا با اندوهم رها نکن،
زندانی‌ام کن با دستی که آفتاب می‌ریزد
بر دریچه‌ی زندانم
بازگرد تا بسوزانی‌ام،اگر مشتاق منی،
مشتاق من با سنگ‌هایم، با درخت‌های زیتونم،
با پنجره‌هایم… با گِلم
وطنم پیشانی توست
صدایم را بشنو و تنها رهایم نکن

"محمود درویش"

مترجم: محبوبه افشاری

از دستِ تو


Image result for ‫از دستِ تو‬‎

می کشم از بس عذاب از دستِ تو

گشته ام خُرد و خراب از دست ِ تو...

گیسوانت را پریشان کرده ای
دوست دارم پیچ وتاب از دستِ تو

می سُرایم با همه پیچیدگی
شعرهای بی نقاب از دست ِ تو

گفت: مِیْ را دوست داری یا مرا؟!
دوست می دارم شراب از دست تو...!

گاه چون آشوبِ توفان می شوی
می گریزم چون شهاب از دست تو

می روی در زیر آب ازدست من
می روم تا آفتاب از دست تو!

گفت: با من سختگیری می کنی
می کنم کشفِ حجاب از دست تو!

گفتم: ای نامهربان، آرام باش!
می شود باز انقلاب از دستِ تو

این قَدَر با دینِ من بازی نکن
گشته ام اهلِ کتاب از دستِ تو!

عاقبت یک روز درمان می شوم
انتهای یک طناب از دست تو!


"یدالله گودرزی (شهاب)"