دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

مباد آن روز!


لحظه ها را – زیستن بی یاد تو – دردیست

هستیم را تاب درد  بی تو بودن ! نیست

خلوتم اینک چراغان از خیال آشنای توست

بودنم اینک برای تست

چشمم اکنون ، چون چراغی در شب آرام چشمانت

رهنشان هستیم تا بامداد روشن عشق است

لحظه ها را – خالی از افسانه هایت – زیستن رنجی است

لحظه ها ، اینک خوشا بر من ، پر از افسانه های توست

نامت اینک چون گل عطر آفرین باغ پندار است

چشمم از مهتاب لبخند تو سرشار است

لحظه ها را با توام اینک – کنار تو-

زندگی این است و جز این نیست:

با تو بودن، در کنار تو-

نه تهی از تو ، کنار تو! بسر بردن

نه کنار تو! ولی از تو جدا بودن

وای اگر روزی کنارت! بی تو بنشینم

وای اگر روزی تهی از تو ! بمانم در کنارت سرد

وای اگر روزی

خانه ی آرام خاطر را

ز آفتاب خنده های تو نیارایم!

زندگی بی تو گران باریست

کهنه درد زیستن را ، چاره اینک نیست:

جز گوارا باده ی پندار پاک عشق

وای اگر روزی:

هستیم را، چاره ای جز مستی عشق تو بنوازد

وای اگر روزی :

پنجه های شوم باد وحشی تقدیر

بشکند در باغ پندارم

ساقه بی تاب نامت را

وای اگر هر روز:

گوش جان من ننوشد آشنا آهنگ گامت را

وای اگر مهتاب خوشحال نگاه تو

در شب مشتاق چشمانم

بال نگشاید!

پرویز خائفی

میان این همه مهمان


میان این همه مهمان
چقدر تنهایم
وقتی ،
مابین این همه کفش
کفش های تو نیست ...

"ناصر رعیت نواز"