دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

ابر می‌بارد و من می‌شوم از یار جدا

شعر ماه: ابر می بارد و... - امیرخسرو دهلوی
ابر می‌بارد و من می‌شوم از یار جدا
چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا

ابر و باران و من و یار ستاده به وداع
من جدا گریه کنان، ابر جدا، یار جدا

سبزه نوخیز و هوا خرم و بستان سرسبز
بلبل روی سیه مانده ز گلزار جدا

ای مرا در ته هر موی به زلفت بندی
چه کنی بند ز بندم همه یکبار جدا

دیده از بهر تو خونبار شد، ای مردم چشم
مردمی کن، مشو از دیده خونبار جدا

نعمت دیده نخواهم که بماند پس از این
مانده چون دیده ازان نعمت دیدار جدا

دیده صد رخنه شد از بهر تو، خاکی ز رهت
زود برگیر و بکن رخنه دیوار جدا

می‌دهم جان مرو از من، وگرت باور نیست
پیش ازان خواهی، بستان و نگهدار جدا

حسن تو دیر نپاید چو ز خسرو رفتی
گل بسی دیر نماند چو شد از خار جدا
"امیرخسرو دهلوی"

باز می‌آیم و برگرد سرت می‌گردم

امروز با بیدل دهلوی : باز می‌آیم و برگرد سرت می‌گردم

نفسی چند جدا از نظرت می‌گردم

باز می‌آیم و برگرد سرت می‌گردم


هستی‌ام‌ گرد خرام است چه صحرا و چه باغ

هرکجا مهر تو تابد سحرت می‌گردم


بی‌تو با عالم اسباب چه کار است مرا

موج این بحر به ذوق‌ گهرت می‌گردم


نیست معراج دگر مقصد تسلیم وفا

خاک این مرحله‌ام پی سپرت می‌گردم


نفس خون شده در خلوت دل بار نیافت

محرم رازم و بیرون درت می‌گردم


در میان هیچ نمی‌یابم ازین مجمع وهم

لیک بر هر چه بپیچم‌کمرت می‌گردم


وهم دوری چقدر سحر طراز است‌که من

همعنان تو به‌ذوق خبرت می‌گردم


وصل بیتاب پیام است چه سازم یا رب

پیش خود درهمه‌جا نامه برت می‌گردم


به نمی از عرق شرم غبارم بنشان

که من گم شده دل دربه‌درت می‌گردم


بیدل ازسعی مکن شکوه‌که یک‌گام دگر

پای خوابیدهٔ بی درد سرت می‌گردم

"بیدل دهلوی"

کاش تو را ندیده بودم

ای کاش ندیده بودم آن روز تو را
زیر آوار این لحظه های غریب
سوسوی هیچ ستاره ای برای من نیست
دلم گرفته
یک دلتنگی همیشگی مدام همراه من است
کاش تو را ندیده بودم