دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

گـاهـی وقت ها دلت میخواهد با یکی مهربان باشی...

Image result for ‫گاهی وقت ها دلت می خواهد با یکی مهربان باشی‬‎
گـاهـی وقت ها دلت میخواهد با یکی مهربان باشی...

دوستش بداری و برایش چای بریزی

گـاهـی وقت ها دلت میخواهد یکی را صدا کنی بگویی سلام می ایی قدم بزنیم؟

گـاهـی وقت ها دلت میخواهد یکی را ببینی...

شب بروی خانه بنشینی

فـکـر کـنی و کـمـی بـرایـش بـنـویـســی...

گـاهـی وقـت هـا ادم چـه چـیـزهـای سـاده ای را نـدارد!!!!!
"افشین صالحی"

ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ ﺑﻌﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻓﮑﺮﺵ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﻢ...

Image result for ‫چقدر دیر ایستاده ای‬‎

ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ ﺑﻌﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻓﮑﺮﺵ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﻢ

ﺗﻮﯼ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﻣﯽ ﺷﻮﯾﻢ

ﺗﻮ ﺍﺯ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﻣﯽ ﺁﯾﯽ...

ﻫﻨﻮﺯ ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﭘﺮﺳﺘﯿﮋ ﻣﺨﺼﻮﺹ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﻗﺪﻡ ﺑﺮ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﯼ

ﻓﻘﻂ ﮐﻤﯽ ﺟﺎ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺗﺮ ﺷﺪﻩ ﺍﯼ

ﻗﺪﻡ ﻫﺎﯾﻢ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

ﺑﻪ ﯾﮏ ﻗﺪﻣﯽ ﺍﻡ ﻣﯽ ﺭﺳﯽ ﻭ ﺑﺎ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﻧﺎﻓﺬﺕ ﻣﺮﺍ ﮐﺎﻣﻞ ﺑﺮﺍﻧﺪﺍﺯ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ!

ﺩﺭﺩ ﮐﻬﻨﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺍﻋﻤﺎﻕ ﻗﻠﺒﻢ ﺗﯿﺮ ﻣﯽ ﮐﺸﺪ

ﻭ ﺭﻋﺸﻪ ﺍﯼ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﺩ ﺑﺮ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻓﻘﺮﺍﺗﻢ.

ﻫﻨﻮﺯ ﺑﻮﯼ ﻋﻄﺮ ﻓﺮﺍﻧﺴﻮﯼ ﺍﺕ ﺭﺍ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﺳﺘﻨﺸﺎﻕ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﺭﺩ ﺷﺪﻩ ﺍﯼ

ﺗﻤﺎﻡ ﺧﻄﻮﻁ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺩﺭ ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺩﺭ ﺫﻫﻨﻢ ﺛﺒﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ

ﻣﯽ ﺍﯾﺴﺘﻢ ﻭ ﺑﺮﻣﯽ ﮔﺮﺩﻡ ﻭ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢ ﺗﻮ ﻫﻢ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺍﯼ!

ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﺑﻪ ﭼﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ!

ﻣﻦ ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﺩﯾﺮ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺍﯼ!

ﭼﻘﺪﺭ ﺩﯾﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ!

ﭼﻘﺪﺭ ﺩﯾﺮ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺍﻡ!

ﭼﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻥ ﻫﺎ ﺳﺎﻝ ﻫﺎ ﭘﯿﺶ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺷﺘﻢ

ﻗﺪﻡ ﻫﺎﯼ ﺳﺴﺘﻢ ﺭﺍ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ...

ﺗﻮ ﺍﻣﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺍﯼ

ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽﻫﺎ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ

ﺍﻣﺎ ﻣﻄﻤﺌﻨﺎً ﺑﺎﺯﮔﺸﺖﻫﺎ ﺑﺪﺗﺮﻧﺪ!

ﺣﻀﻮﺭ ﻋﯿﻨﯽ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﺪ

ﺑﺎ ﺳﺎﯾﻪ ﺩﺭﺧﺸﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻧﺒﻮﺩﺵ ﺍﯾﺠﺎﺩ ﺷﺪﻩ ﺑﺮﺍﺑﺮﯼ ﮐﻨﺪ!

 

"ﻣﺎﺭﮔﺎﺭﺕ ﺁﺗﻮﻭﺩ"

سیر نمی‌شود نظر بس که لطیف منظری

Image result for ‫سیر نمی شود نظر بس که لطیف منظری‬‎


دانمت آستین چرا پیش جمال می‌بری

رسم بود کز آدمی روی نهان کند پری

معتقدان و دوستان از چپ و راست منتظر

کبر رها نمی‌کند کز پس و پیش بنگری

آمدمت که بنگرم باز نظر به خود کنم

سیر نمی‌شود نظر بس که لطیف منظری

غایت کام و دولتست آن که به خدمتت رسید

بنده میان بندگان بسته میان به چاکری

روی به خاک می‌نهم گر تو هلاک می‌کنی

دست به بند می‌دهم گر تو اسیر می‌بری

هر چه کنی تو برحقی حاکم و دست مطلقی

پیش که داوری برند از تو که خصم و داوری

بنده اگر به سر رود در طلبت کجا رسد

گر نرسد عنایتی در حق بنده آن سری

گفتم اگر نبینمت مهر فرامشم شود

می‌روی و مقابلی غایب و در تصوری

جان بدهند و در زمان زنده شوند عاشقان

گر بکشی و بعد از آن بر سر کشته بگذری

سعدی اگر هلاک شد عمر تو باد و دوستان

ملک یمین خویش را گر بکشی چه غم خوری


روشنای زندگی‌ام

Image result for ‫روشنای زندگی‌ام‬‎

روشنای زندگی‌ام 

نسیم من
فانوس‌ام
بیانیه باغ‌های من‌
پلی به سمت من بکش از عطر نارنج‌
جایی به من بده 
چون شانه عاجی 
در میان شب گیسوانت‌
و آنگاه فراموشم کن‌

نزار قبانی