دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

انگار بوی رفتن می آید!

انگار بوی رفتن می آید... - عکس ویسگون

این باد بی قراری

وقتی که می وزد...

دل های سر نهاده ی ما

بوی بهانه های قدیمی میگیرد...

و زخم های کهنه ی ما باز

در انتظار حادثه ای تازه

خمیازه می کشند....

انگار!

بوی رفتن می اید!!!


"شاعر:؟؟؟"

یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم

alef dall - . یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم زان دو لب شیرینت صد شور  برانگیزم گر قصد جفا داری اینک من و اینک سر ور راه وفا داری
یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم
زان دو لب شیرینت صد شور برانگیزم

گر قصد جفا داری اینک من و اینک سر
ور راه وفا داری جان در قدمت ریزم

بس توبه و پرهیزم کز عشق تو باطل شد
من بعد بدان شرطم کز توبه بپرهیزم

سیم دل مسکینم در خاک درت گم شد
خاک سر هر کویی بی فایده می بیزم

در شهر به رسوایی دشمن به دفم برزد
تا بر دف عشق آمد تیر نظر تیزم

مجنون رخ لیلی چون قیس بنی عامر
فرهاد لب شیرین چون خسرو پرویزم

گفتی به غمم بنشین یا از سر جان برخیز
فرمان برمت جانا بنشینم و برخیزم

گر بی تو بود جنت بر کنگره ننشینم
ور با تو بود دوزخ در سلسله آویزم

با یاد تو گر سعدی در شعر نمی گنجد
چون دوست یگانه شد با غیر نیامیزم

یک جان چه بود صد جان منی

حـــرفــــــ دلـــ❤ـم بیاورد باشیم ‎‌‌‌‌‌‌ مهربان کافی کنید بازهم آدمی  مهارت اندازه | پیام رسان سروش پلاس
سلطان منی سلطان منی
و اندر دل و جان ایمان منی

در من بدمی من زنده شوم
یک جان چه بود صد جان منی

نان بی تو مرا زهرست نه نان
هم آب منی هم نان منی

زهر از تو مرا پازهر شود
قند و شکر ارزان منی

باغ و چمن و فردوس منی
سرو و سمن خندان منی

هم شاه منی هم ماه منی
هم لعل منی هم کان منی

خاموش شدم شرحش تو بگو
زیرا به سخن برهان منی

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم

بیتی از سعدی با صدای استاد شجریان
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم

حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حکایتست به گوشم

مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم

من رمیده دل آن به که در سماع نیایم
که گر به پای درآیم به دربرند به دوشم

بیا به صلح من امروز در کنار من امشب
که دیده خواب نکردست از انتظار تو دوشم

مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم

به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت
که تندرست ملامت کند چو من بخروشم

مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن
سخن چه فایده گفتن چو پند می ننیوشم

به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم

عاقبت فاصله افتاد میان من و تو

عاقبت فاصله افتاد میان من و تو - عکس ویسگون

عاقبت فاصله افتاد میان من و تو

اینچنین ریخت به هم روح و روان من و تو

قهوه خوردیم مگر فال جدیدی بزنیم
قهوه شد تلخ تر از تلخی جان من و تو

موعد دلخوری از عمر هدر رفته رسید
صف کشیدند دقایق به زیان من و تو

دیگری آمد و بین من و تو جای گرفت
تا فراموش شود نام و نشان من و تو

فکر ما بود بسازیم جهانی با هم
گر چه پاشید و فرو ریخت جهان من وتو

"آرزو نوری"