دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

پاییز این مسافر غمگین رسیده است


Image result for ‫پاییز این مسافر غمگین رسیده است‬‎

پاییز این مسافر غمگین رسیده است

بر قالی ِ قشنگ ِ زمین آرمیده است

پاییز ِ زرد، مثل غزالی گریزپا
از دستِ هجمه های زمستان رمیده است

آنقدر خسته است که از فرطِ خستگی
گویی که جاده های زمان را دویده است

در دست او طلوع انار است و پرتقال
پاییز در افق، گلِ خورشید چیده است

پاییز، روی بومِ غم انگیزِ روزگار
تصویرِ شاعرانه ی خود را کشیده است

مِهرش به دل نشسته و آبان و آذرش
مثل نسیم، در دلِ باران وزیده است!

پاییز عاشق است، شبیهِ تمام ما
یک قطره روی گونه ی زردش چکیده است...


"یدالله گودرزی"

دست به بند می‌دهم گر تو اسیر می‌بری


Image result for ‫دست به بند میدهم گر تو اسیر‬‎

دانمت آستین چرا پیش جمال می‌بری

رسم بود کز آدمی روی نهان کند پری


معتقدان و دوستان از چپ و راست منتظر

کبر رها نمی‌کند کز پس و پیش بنگری


آمدمت که بنگرم باز نظر به خود کنم

سیر نمی‌شود نظر بس که لطیف منظری


غایت کام و دولت است آن که به خدمتت رسید

بنده میان بندگان بسته میان به چاکری


روی به خاک می‌نهم گر تو هلاک می‌کنی

دست به بند می‌دهم گر تو اسیر می‌بری


هر چه کنی تو برحقی حاکم و دست مطلقی

پیش که داوری برند از تو که خصم و داوری


بنده اگر به سر رود در طلبت کجا رسد

گر نرسد عنایتی در حق بنده آن سری


گفتم اگر نبینمت مهر فرامشم شود

می‌روی و مقابلی غایب و در تصوری


جان بدهند و در زمان زنده شوند عاشقان

گر بکشی و بعد از آن بر سر کشته بگذری


سعدی اگر هلاک شد عمر تو باد و دوستان

ملک یمین خویش را گر بکشی چه غم خوری

هر چه می خواهی بکن

قهر کن هرجور که می خواهی
احساساتم را جریحه دار کن
بزن گلدانها و آینه هارا بشکن
مرا به دوست داشتنِ زنی دیگر متهم کن
هر چه می خواهی بکن
هر چه می خواهی بگو

تو مثل بچه‌هایی ، محبوبِ من
که دوستشان داریم
هرقدر بد باشند
قهر کن
حتی وقتی که می خروشی هم خواستنی هستی
خشمگین شو
اگر موج نبود ، دریا هم نبود
مثل رگبار ، توفانی شو
قلب من همیشه تورا می بخشد

عصبانی شو
من تلافی نمی کنم
تو کودکی بازیگوش و مغروری
و من مانده ام چگونه از پرندگان انتقام می‌گیری
اگر روزی از من خسته شدی برو
و سرنوشت را متهم کن
و مرا
برای من همین اشک و اندوه کافی است
سکوت دنیایی است
و اندوه نیز

برو اگر ماندن سخت است
که زمین ، زنان را دارد
و عطر را و سیه چشمان را
هنگامی که خواستی مرا ببینی
و چون کودکان
نیازمند مهربانی ام شدی
به قلب من بازگرد

تو در زندگی من مثل هوایی
مثل زمین ، مثل آسمان
قهر کن هرجور خواستی
برو هرجور خواستی
برو هروقت خواستی
امّا سرانجام روزی برمی گردی
آن روز درمی یابی
که وفاداری چیست

نزار قبانی
ترجمه : یدالله گودرزی