دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

آوِِخ ٬هنوز زخمیم و رنج می برم

sherenafis@instagram on Pinno: آوخ! هنوز زخمی‌ام و رنج می‌برم دنیا هر آ...

آوِِخ ٬هنوز زخمیم و رنج می برم

دنیا هر آنچه داشت بلا ریخت بر سرم

 

مردم چه می کنند که لبخند می زنند ؟

غم را نمی شود که به رویم نیاورم

 

قانون روزگار چگونه است کین چنین

درگیر جنگ تن به تنی نابرابرم

 

تو آنقدر شبیه به سنگی که مدتی است

از فکر دیدن تو ترک می خورد سرم

 

وا مانده ام که تا به کجا می توان گریخت

از این همیشه ها که ندارند باورم

 

حال مرا نپرس که هنجار ها مرا

مجبور می کنند بگویم که بهترم

 

" نجمه زارع"

سرّیست مرا با تو که اغیار نداند

سریست مرا با تو که اغیار نداند از خواجوی کرمانی | شعر در شعر نوش

سرّیست مرا با تو که اغیار نداند

کاسرار می عشق تو هشیار نداند


در دایره‌ی عشق هر آن‌کس که نهد پای

از شوق خطت نقطه ز پرگار نداند


گر بلبل دلسوخته بیرون رود از باغ

باز از سر مستی ره گلزار نداند


هر کس که گرفتار نگردد به کمندی

در قید غمت حال گرفتار ندارند


تا تلخی هجران نکشد خسرو پرویز

قدر لب شیرین شکر بار نداند


هر دل که نشد فتنه از آن نرگس بیمار

حال من دلخسته‌ی بیمار نداند


چون حال دل از زلف تو پوشیده توان داشت

کان هندوی دل دزد سیه کار نداند


ای باد صبا حال من ار زانک توانی

با یار چنان گوی که اغیار نداند


خواجو که درین واقعه بیچاره فروماند

عیبش مکن ار چاره‌ی این‌کار نداند


"خواجوی کرمانی"