دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

من به خدایی دل سپرده ام که در پوستِ تو زندگی می کند !

نتیجه تصویری برای من به خدایی دل سپرده ام که در پوستِ تو زندگی می کند !
مهم نیست دریا
سَرِ خورشید را زیرِ آب کند
مهم نیست آسمان
ماه را سر به نیست کند
و ستارگان را بتارانَد 
من به خدایی دل سپرده ام
که در پوستِ تو زندگی می کند !

شبها که بادها
در روح من تنوره می کشند
در بندرِ شانه هایت لنگر می اندازم
و سر بر سخت ترین صخره می گذارم
تا آنگاه که سوسوی آن دو فانوس
خاموش شود
و در سکوت، آغوش ِ تو
چون کِشتیِ سرنگونی
در مِه فرو رَوَد !

"یدالله_گودرزی"

نگاهت را به من بسپار

Image result for ‫دستهایت را به من بسپار‬‎

نگاهت را به من بسپار…


و دستهایت را به دستانم…


دلت را به دلم بند بزن و با من عازم این راه بی تاب شو…


بیا با من…


به جایی دور…


به دشت سادگی هایم…


به رویاهای شیرینم…


بیا با من …


به این بزم شبانگاهی…


غمت را پشت در بگذار…


بیا و خنده را با خود…


به مهمانی ببر امشب…


بیا با من…


خیالت را به من بسپار…


بیا با آب رودخانه…


نگاهت را بشور…


آرام و آهسته…


بیا و با صدای من…


دلت را غسل شادی ده…


بیا اینجا…


بیا با من…


به این بزم شبانگاهی…


نگاهت را…


دلت را…


دستهایت را…


به من بسپار…

جایت چقدر خالی است

Image result for ‫انتظار پشت میز  دو نفره‬‎
اگر می‌دانستی جایت
سر میز صبحانه چقدر خالی است
و قهوه  
منهای شیرین‌زبانی تو
چقدر تلخ
من و این آفتاب بی‌پروا را
آن‌قدر چشم‌انتظار نمی‌گذاشتی

"عباس صفاری"

مردان برای جاودانگی می جنگند

Image result for ‫مردان برای جاودانگی می جنگند‬‎
مردان برای جاودانگی می جنگند

ماه را فتح می کنند

می نویسند

کشور گُشایی می کنند

می کُشند و کُشته می شوند...

اما زنان برای جاودانگی کافی ست

معشوقِ شاعری شوند

تا نام و یادشان را در شعر

جاودانه کند !

"یدالله گودرزی"

وصال

Image result for ‫زندگی تو بهار است زندگی من پاییز‬‎
تو بهار را دوست می داری
من پاییز را
زندگی تو بهار است
زندگی من پاییز

گونه ی سرخ تو
سرخ گل بهاری است
چشمان خسته ی من
آفتاب بی رنگ پاییز

اگر من گامی دیگر بردارم
گامی به پیش
در آستانه ی یخ زده ی زمستان خواهم بود

اگر تو گامی به پیش می آمدی
و من گامی واپس می گذاشتم
با یکدیگر به هم می رسیدیم
در تابستان گرم و مطبوع

"شاندور پتوفی شاعر مجارستانی "