دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

روزگاری‌ست که سودازده روی توام

Image result for ‫روزگاری‌ست که سودازده روی توام‬‎
روزگاری‌ست که سودازده روی توام

خوابگه نیست مگر خاک سر کوی توام

 

به دو چشم تو که شوریده‌تر از بخت منست

که به روی تو من آشفته‌تر از موی توام

 

نقد هر عقل که در کیسه پندارم بود

کمتر از هیچ برآمد به ترازوی توام

 

همدمی نیست که گوید سخنی پیش منت

محرمی نیست که آرد خبری سوی توام

 

چشم بر هم نزنم گر تو به تیرم بزنی

لیک ترسم که بدوزد نظر از روی توام

 

زین سبب خلق جهانند مرید سخنم

که ریاضت کش محراب دو ابروی توام

 

دست موتم نکند میخ سراپرده عمر

گر سعادت بزند خیمه به پهلوی توام

 

تو مپندار کز این در به ملامت بروم

که گرم تیغ زنی بنده بازوی توام

 

سعدی از پرده عشاق چه خوش می‌گوید

تُرک من پرده برانداز که هندوی توام.

ای در درون جانم و جان از تو بی خبر

Image result for ‫ای در درون جانم و جان از تو بی خبر‬‎
ای در درون جانم و جان از تو بی خبر
وز تو جهان پر است و جهان از تو بی خبر

چون پی برد به تو دل و جانم که جاودان
در جان و در دلی دل و جان از تو بی خبر

ای عقل پیر و بخت جوان گرد راه تو
پیر از تو بی نشان و جوان از تو بی خبر

نقش تو در خیال و خیال از تو بی نصیب
نام تو بر زبان و زبان از تو بی خبر

از تو خبر به نام و نشان است خلق را
وآنگه همه به نام و نشان از تو بی خبر

جویندگان جوهر دریای کنه تو
در وادی یقین و گمان از تو بی خبر

چون بی خبر بود مگس از پر جبرئیل
از تو خبر دهند و چنان از تو بی خبر

شرح و بیان تو چه کنم زانکه تا ابد
شرح از تو عاجز است و بیان از تو بی خبر

عطار اگرچه نعرهٔ عشق تو می‌زند
هستند جمله نعره‌زنان از تو بی خبر

بگذریم

Image result for ‫چشمان خاتون ایرانی‬‎
دل بسته‌ام به خط و به آن خال ... بگذریم
آهو ندیده‌ای و به هر حال ... بگذریم

یک شهر عاشقت شده، بانو چه کرده‌ای؟
مردم برای چشم تو جنجال ... بگذریم

دلتنگ آسمان تو هستم مرا ببخش!
شاهین‌ام و شکسته پر و بال ... بگذریم

جز سرپناه عشق تو جایی ندارم و ...
می‌ترسم این‌که قلب تو اشغال ... بگذریم

ای گل! خیال وصل تو در خواب هم نه‌شد
ریحانی و به بوی تو از حال ... بگذریم

" ما در پیاله عکس رخ یار دیده‌ایم "
من دل‌خوشم به خواجه و این فال ... بگذریم

از خود بگویم؟ از تو چه پنهان که مدتی‌ست
این شاعر شکسته‌ی بدحال ... بگذریم

یوسف که نیستم به سلامت گذر کنم
یک شاعرم که داخل گودال ... بگذریم

می‌خواستم که عقده‌ی دل وا کنم، ولی
امشب به احترام غمت لال ... بگذریم

این وعده‌های پوچ به جایی نمی‌رسند
ام‌سال هم مطابق هر سال ... بگذریم

                                           حامد نصیری

به فلک می‌رسد از روی چو خورشید تو نور

Image result for ‫به فلک میرسد از روی چو خورشید تو نور‬‎
به فلک می‌رسد از روی چو خورشید تو نور
قل هو الله احد چشم بد از روی تو دور

آدمی چون تو در آفاق نشان نتوان داد
بلکه در جنت فردوس نباشد چو تو حور

حور فردا که چنین روی بهشتی بیند
گرش انصاف بود معترف آید به قصور

شب ما روز نباشد مگر آن گاه که تو
از شبستان به درآیی چو صباح از دیجور

زندگان را نه عجب گر به تو میلی باشد
مردگان بازنشینند به عشقت ز قبور

آن بهایم نتوان گفت که جانی دارد
که ندارد نظری با چو تو زیبامنظور

سحر چشمان تو باطل نکند چشم آویز
مست چندان که بکوشند نباشد مستور

این حلاوت که تو داری نه عجب کز دستت
عسلی دوزد و زنار ببندد زنبور

آن چه در غیبتت ای دوست به من می‌گذرد
نتوانم که حکایت کنم الا به حضور

منم امروز و تو انگشت نمای زن و مرد
من به شیرین سخنی تو به نکویی مشهور

سختم آید که به هر دیده تو را می‌نگرند
سعدیا غیرتت آمد نه عجب سعد غیور

"سعدی"

ما را کبوترانه وفادار کرده است

Image result for ‫ما را کبوترانه وفادار کرده است‬‎
ما را کبوترانه وفادار کرده است
آزاد کرده است و گرفتار کرده است

بامت بلند باد که دلتنگی ات مرا
از هرچه هست غیر تو بیزار کرده است

خوشبخت آن دلی که گناهِ نکرده را
در پیشگاه لطف تو اقرار کرده است

تنها گناه ما طمع بخشش تو بود
ما را کرامت تو گنه کار کرده است

چون سرو سرفرازم و نزد تو سر به زیر
قربان آن گلی که مرا خوار کرده است!

"فاضل نظری"