دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

نظر به روی تو هر بامداد نوروزیست(حسن ختام سال 97)

Image result for ‫نظر به روی تو هر بامداد نوروزیست‬‎

زهی رفیق که با چون تو سروبالاییست

که از خدای بر او نعمتی و آلاییست

هر آن که با تو دمی یافتست در همه عمر

نیافتست اگرش بعد از آن تمناییست

هر آن که رای تو معلوم کرد و دیگربار

برای خود نفسی می‌زند نه بس راییست

نه عاشقست که هر ساعتش نظر به کسی

نه عارفست که هر روز خاطرش جاییست

مرا و یاد تو بگذار و کنج تنهایی

که هر که با تو به خلوت بود نه تنهاییست

به اختیار شکیبایی از تو نتوان بود

به اضطرار توان بود اگر شکیباییست

نظر به روی تو هر بامداد نوروزیست

شب فراق تو هر شب که هست یلداییست

خلاص بخش خدایا همه اسیران را

مگر کسی که اسیر کمند زیباییست

حکیم بین که برآورد سر به شیدایی

حکیم را که دل از دست رفت شیداییست

ولیک عذر توان گفت پای سعدی را

در این لجم چو فروشد نه اولین پاییست

امسال هم گذشت

Image result for ‫این قافله عمر عجب میگذرد‬‎

امسال هم گذشت با همه خوبی‌ها و بدی‌هایش، با همه خوشی‌ها و تلخی‌هایش، یک سال دیگر از عمرمان گذشت به این امید که از تلخی‌ها و بدی‌هایش عبرت گرفته باشیم برای سال جدید.

امسال نیز عده‌ای آمدند و عده‌ای رفتند، آنها که رفتند جای کسی را تنگ نکرده بودند و آنها که آمده‌اند، هم جای کسی را تنگ نمی‌کنند. آنها که آمدند شادی به ارمغان آوردند و آنهایی که رفتند غمگین‌مان کردند.

امسال جای خیلی‌ها در کنار سفره‌های هفت‌سین‌مان خالی است، آنهایی که روزی با خنده‌هایمان خندیدند و با گریه‌هایمان گریه کردند و به قولی غم‌مان را خوردند و هنگام تحویل سال نو با ما نیستند تا دعای یا مقلب القلوب بخوانند، چشم‌هایشان را ببندند و برایمان بهترین‌ها را بخواهند. ‌حتما به یادشان چشم‌هایمان تر خواهد شد و دل‌مان دلتنگ‌شان می‌شود.

جای پدربزرگ‌ها و مادربرزگ‌های دوست داشتنی‌مان، پدر و مادرهای مهربان‌مان و خواهر و برادرهای عزیزمان که امسال همراهی‌مان نمی‌کنند به خیر.

آری یاد همه آنان که حقی بر گردنمان دارند به خیر.

امسال هم گذشت، دل‌هایی را شاد کردیم و احیانا که نه قطعا دل‌هایی را آزردیم، آن هم به حکم انسان بودن‌مان و گفتیم انسان جایزالخطاست. از گناه خیلی‌ها نگذشتیم و کینه‌هایشان را به دل گرفتیم و از خیلی‌ها هم گذشتیم و دل آرام شدیم.

امسال هم گناه زیاد کردیم، ولی این جایزالخطا بودن دلیل خوبی برای گناه کردن، دل آزردن، اشک در آوردن و ... نبود.

امسال هم گذشت، کارهایی را به سرانجام رساندیم و کارهایی هنوز روی زمین مانده است. کارهایی کردیم که به درد مردم و جامعه خورده و کارهایی باید انجام می‌دادیم که دردی از کسی برداریم که انجام نشد.

امسال هم گذشت بی‌آن‌که بفهمیم که یک سال دیگر از عمرمان بیهوده یا مفید گذشت، اگر نفهمیدیم چگونه عمرمان را سپری کردیم، ضرر کردیم و اگر از آن درست استفاده کردیم، برنده شده‌ایم.

امسال نیز گذشت نمی‌دانیم چقدر برای خدا بندگی کردیم که صد البته خدا نیاز به بندگی ما ندارد و هر آنچه انجام دادیم برای خودمان و دنیا و آخرت‌مان بود.

سال 97 هم گذشت، این که توشه‌ای برای آخرت برداشتیم یا نه پیش خودمان محفوظ. این که خوب زندگی کردیم یا بد بماند و این‌که آیا دلی را بدست آوردیم، یا دلی را شکستیم نیز بماند و این که امسال چه که بودیم و چه کردیم فبها.

اما برای سالی که پیشرو داریم چه برنامه‌ای داریم؟ قرار است در سال جدید کدام دستی را بگیریم؟ قرار است چه کاری برای رضای خدا و بندگانش انجام دهیم.

امسال گذشت با همه تلخی‌ها و شیرینی‌هایش اما باید به فکر سال جدید بود و به آینده امید داشت، و از حالا برای فردای خود فکری کنیم.

و دعای من برای همه آنها که دوست‌شان دارم این است:

خواهان آنم که ضربان قلبتان،

به لبخندهای مکرر تکرار شود،

و هر آنچه به دل آرزویش را دارید

بی بهانه‌ای از آن شما باشد...

دعایتان می‌کنم به خیر

نگاهتان می‌کنم به پاکی

یادتان می‌کنم به خوبی

و هر کجا هستید بهترین‌ها را برایتان آرزو دارم...

فقط از او بخواهید...

خودش بهتر می‌داند...

لحظه‌های به خیر

لب‌تان خندان

دل‌تان شاد

روز و شب‌تان

پر از عشق خدا...

دوستان و یاران نادیده که هر از گاهی به وبلاگ این حقیر سر میزنید،امیدوارم همواره تندرست و سربلند باشید.اگر مجالی بود و عمری باقی این وبلاگ را ادامه خواهم داد.

ایام به کام

بر ساز ِ عشق نغمه ی ناکوک می‌زنی

Image result for ‫رخ یار‬‎
برساز عشق نغمه ی ناکوک میزنی

ای یار بی خیال! که مشکوک می زنی


ای نازنین که نازِ تو از حد برون شده

قلبِ تمامِ آینه ها از تو خون شده


گفتم تو که پدیده ای و این قَدَر گُلی

استادِ ارتباطی و اهل تعاملی


در خلسه ی غرور خود اما رها شدی

تنها شدی، غریب شدی، بی وفا شدی


وقت است تا به قولِ گذشته وفا کنی

با دوستان اهل رفاقت صفا کنی


از آن ترانه های کُهن یک دهان بخوان

یک چشمه از الهه ی نازِ بنان بخوان


سر کن غزل دوباره ز دیوانِ حافظت

قربانِ آن مغازله و چشمِ نافذت


گاهی که در معاشقه لبخند می زنی

بر چینیِ شکسته ی دل بند می زنی!


من تا همیشه با تو وفادار بوده ام

از مستیِ نگاهِ تو سرشار بوده ام


تو آن قصیده ای و تورا حفظ می کنم

تو نورِ دیده ای و تو را حفظ می کنم...!



"یدالله گودرزی"

آشنای دور

Image result for ‫سخن دل‬‎

ما یکدیگر را در این شهر

بین همین مردم

در جائی که همه چیز جلوی دست و پای ما را می گرفت

دیدیم

جلوی چشم همه

و بین همه

با یکدیگر سخن گفتیم

ولی اکنون نمی دانم

در کدام کشور دور دست

در کدام قصر دور افتاده و با شکوه

با یکدیگر آشنا شده ایم

جائی که همه چیز سایه ای از ما بوده است

جائی که فقط حضور گلها را حس کرده ایم

جائی که شبیه به باغ میوه بوده

شاید جائی خارج از فضا

شاید روزی خارج از زمان

روزی و جائی که آن را به خاطر نمی آورم

ولی به یاد دارم

یقین دارم

که دیر زمانی در چشم های یکدیگر خیره شدیم

که دیر زمانی بایکدیگر سخن گفتیم

کجا بود؟

کی بود؟

در کدام خانه بود

که دل های ما با هم سخن گفتند؟


"بیژن جلالی"

در روزهای آخر اسفند

Image result for ‫روزهای آخر اسفند‬‎
در روزهای آخر اسفند
کوچ بنفشه‌های مهاجر
زیباست
در نیم‌روز روشن اسفند
وقتی بنفشه ها را از سایه های سرد
در اطلس شمیم بهاران
با خاک و ریشه
- میهن سیارشان –
از جعبه‌های کوچک و چوبی
در گوشه‌ی خیابان می‌آورند
جوی هزار زمزمه در من
می‌جوشد:
ای کاش
ای کاش، آدمی وطنش را
مثل بنفشه‌ها
(در جعبه‌های خاک)
یک روز می‌توانست
هم‌راه خویشتن ببرد هر کجا که خواست
در روشنای باران 
در آفتاب پاک

"دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی"