دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

چو تویی شادی و عیدم چه نکوبخت و سعیدم

محمد جهانبخش on Twitter:

منم آن بنده مخلص که از آن روز که زادم

دل و جان را ز تو دیدم دل و جان را به تو دادم


کتب العشق بانی بهوی العاشق اعلم

فالیه نتراجع و الیه نتحاکم


چو شراب تو بنوشم چو شراب تو بجوشم

چو قبای تو بپوشم ملکم شاه قبادم


قمر الحسن اتانی و الی الوصل دعانی

و رعانی و سقانی هو فی الفضل مقدم


ز میانم چو گزیدی کمر مهر تو بستم

چو بدیدم کرم تو به کرم دست گشادم


نصر العشق اجیبوا و الی الوصل انیبوا

طلع البدر فطیبوا قدم الحب و انعم


چه کنم نام و نشان را چو ز تو گم نشود کس

چه کنم سیم و درم را چو در این گنج فتادم


لمع العشق توالی و علی الصبر تعالی

طمس البدر هلالا خضع القلب و اسلم


چو تویی شادی و عیدم چه نکوبخت و سعیدم

دل خود بر تو نهادم به خدا نیک نهادم


خدعونی نهبونی اخذونی غلبونی

وعدونی کذبونی فالی من اتظلم



نه بدرم نه بدوزم نه بسازم نه بسوزم

نه اسیر شب و روزم نه گرفتار کسادم


ملک الشرق تشرق و علی الروح تعلق

غسق النفس تفرق ربض الکفر تهدم


چه کساد آید آن را که خریدار تو باشی

چو فزودی تو بهایم که کند طمع مزادم


نفس العشق عتادی و عمیدی و عمادی

فمن العشق تدثر و من العشق تختم


روش زاهد و عابد همگی ترک مراد است

بنما ترک چه گویم چو تویی جمله مرادم


لک یا عشق وجودی و رکوعی و سجودی

لک بخلی لک جودی و لک الدهر منظم


چو مرا دیو ربودی طربم یاد تو بودی

تو چنانم بربودی که بشد یاد ز یادم


الف الدهر بعادی جرح البعد فؤادی

فقد النوم وسادی و سعاداتی نوم


به صفت کشتی نوحم که به باد تو روانم

چو مرا باد تو دادی مده ای دوست به بادم


فاری الشمل تفرق و اری الستر تمزق

و اری السقف تخرق و اری الموج تلاطم


من اگر کشتی نوحم چه عجب چون همه روحم

من اگر فتح و فتوحم چه عجب شاه نژادم


و اری البدر تکور و اری النجم تکدر

و اری البحر تسجر و اری الهلک تفاقم


چو به بحر تو درآیم به مزاج آب حیاتم

چو فتم جانب ساحل حجرم سنگ و جمادم


فقد اهدانی ربی و اتی الجد بحبی

نهض الحب لطبی و تدارک و ترحم


به خدا باز سپیدم که به شاه است امیدم

سوی مردار چه گردم نه چو زاغم نه چو خادم


نزل العشق بداری معه کاس عقاری

هو معراج سواری و علی السطح کسلم


چو بسازیم چو عیدم چو بسوزیم چو عودم

ز تو گریم ز تو خندم ز تو غمگین ز تو شادم


بک احیی و اموت بک امسک و افوت

بک فی الدهر سکوت بک قلبی یتکلم


چو ز تبریز بتابد مه شمس الحق والدین

بفروزد ز مه او فلک جهد و جهادم

به دل و دو دیده و جان همه جا نهفته هستی

سلام حالت خوبه - به دل و دو دیده و جان همه جا نهفته هستی... | Facebook

شب من سیه شد از غم، مه من کجات جویم؟

به شب دراز هجران مگر از خدات جویم؟


نه ای آن گلی که آرد سوی مات هیچ بادی

ز پی دل خود است این که من از صبات جویم


سخنت به سرو گویم، خبرت ز باد پرسم

تو درون دیده و دل، ز کسان چرات جویم؟


به دل و دو دیده و جان همه جا نهفته هستی

چو نبینم آشکارا، به کدام جات جویم؟


تو که بر در تو گم شد سرو تاج پادشاهان

چه خیال فاسد است این که من گدات جویم


دل من گرفت از دین، بت من کجات یابم؟

شب من سیه شد از غم، مه من کجات جویم؟


تن زار من شکستی، دل و جان فدات سازم

طلب ار کنی سر من، ز سر رضات جویم


چو ز آه دردمندان سوی تو رود بلایی

به میان سپر شوم هم ره آن بلات جویم


سر گم شده بجوید مگر از در تو خسرو

ز کجاست بخت آنم که به زیر پات جویم

سرم از خدای خواهد که به پایش اندر افتد

سرم از خدای خواهد که به پایش اندر افتد که در آب مرده بهتر که در آرزوی آبی |  Donald Trump Meme on ME.ME

سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی

چه خیال‌ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی


به چه دیر ماندی ای صبح که جان من برآمد

بزه کردی و نکردند مؤذنان ثوابی


نفس خروس بگرفت که نوبتی بخواند

همه بلبلان بمردند و نماند جز غرابی


نفحات صبح دانی ز چه روی دوست دارم

که به روی دوست ماند که برافکند نقابی


سرم از خدای خواهد که به پایش اندر افتد

که در آب مرده بهتر که در آرزوی آبی


دل من نه مرد آنست که با غمش برآید

مگسی کجا تواند که بیفکند عقابی


نه چنان گناهکارم که به دشمنم سپاری

تو به دست خویش فرمای اگرم کنی عذابی


دل همچو سنگت ای دوست به آب چشم سعدی

عجب است اگر نگردد که بگردد آسیابی


برو ای گدای مسکین و دری دگر طلب کن

که هزار بار گفتی و نیامدت جوابی

چنان به موی تو آشفته‌ام به بوی تو مست

چنان به موی تو آشفته ام - عکس ویسگون

چنان به موی تو آشفته‌ام به بوی تو مست

که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست


دگر به روی کسم دیده بر نمی‌باشد

خلیل من همه بت‌های آزری بشکست


مجال خواب نمی‌باشدم ز دست خیال

در سرای نشاید بر آشنایان بست


در قفس طلبد هر کجا گرفتاریست

من از کمند تو تا زنده‌ام نخواهم جست


غلام دولت آنم که پای بند یکیست

به جانبی متعلق شد از هزار برست


مطیع امر توام گر دلم بخواهی سوخت

اسیر حکم توام گر تنم بخواهی خست


نماز شام قیامت به هوش بازآید

کسی که خورده بود می ز بامداد الست


نگاه من به تو و دیگران به خود مشغول

معاشران ز می و عارفان ز ساقی مست


اگر تو سرو خرامان ز پای ننشینی

چه فتنه‌ها که بخیزد میان اهل نشست


برادران و بزرگان نصیحتم مکنید

که اختیار من از دست رفت و تیر از شست


حذر کنید ز باران دیده سعدی

که قطره سیل شود چون به یک دگر پیوست


خوش است نام تو بردن ولی دریغ بود

در این سخن که بخواهند برد دست به دست

با من خیال کن که نشستی کنار من

Stream با من خیال کن - پالت by Javad Shakoori | Listen online for free on  SoundCloud
با من خیال کن که نشستی کنار من
تو قصه گفته ای من قصه خوانده ام

با من خیال کن شب از سحر گذشت و رفت
بیدار مانده ای بیدار مانده ام

در انزوای کوچه یکی ساز می زند
با من خیال کن که به آواز رفته ای

با من خیال کن که به پل های اصفهان
با من خیال کن که به شیراز رفته ای

با من خیال کن که گیلان خانه ات
سبز و کبود و سرخ جنگل دمیده است

در کوچه های سرد و پریشان این دیار
دستی به دست یار امشب رسیده است

با من خیال کن که همه عاشقان شهر
دستی به جان باده و دستی به زلف یار

تا صبح سرخوش از آواز کولیان
با من خیال کن که با کم است این دیار

با من خیال کن که به اعجاز شاعران
شب ها به سر رسید طوفان نشست و رفت

در کوچه های شهر صدای نازلی ست در بهار
با من خیال کن زمستان شکست و رفت
شاعر:؟؟؟