دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

خوش خوش کشانم می بری آخر نگویی تا کجا

مولانا جلال الدین محمد بلخی - المنشورات | فیسبوک

ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما

افتاده در غرقابه‌ای تا خود که داند آشنا

گر سیل عالم پر شود هر موج چون اشتر شود

مرغان آبی را چه غم تا غم خورد مرغ هوا

ما رخ ز شکر افروخته با موج و بحر آموخته

زان سان که ماهی را بود دریا و طوفان جان فزا

ای شیخ ما را فوطه ده وی آب ما را غوطه ده

ای موسی عمران بیا بر آب دریا زن عصا

این باد اندر هر سری سودای دیگر می‌پزد

سودای آن ساقی مرا باقی همه آن شما

دیروز مستان را به ره بربود آن ساقی کله

امروز می در می‌دهد تا برکند از ما قبا

ای رشک ماه و مشتری با ما و پنهان چون پری

خوش خوش کشانم می‌بری آخر نگویی تا کجا

هر جا روی تو با منی ای هر دو چشم و روشنی

خواهی سوی مستیم کش خواهی ببر سوی فنا

عالم چو کوه طور دان ما همچو موسی طالبان

هر دم تجلی می‌رسد برمی‌شکافد کوه را

یک پاره اخضر می‌شود یک پاره عبهر می‌شود

یک پاره گوهر می‌شود یک پاره لعل و کهربا

ای طالب دیدار او بنگر در این کهسار او

ای که چه باد خورده‌ای ما مست گشتیم از صدا

ای باغبان ای باغبان در ما چه درپیچیده‌ای

گر برده‌ایم انگور تو تو برده‌ای انبان ما


می خواهم دریا بشوم


ketabe_sher Instagram post (photo) ماهیا را تگ کنید خو 
                                

                                
                                
                            </div>
                            <div class=

ای آنکه یک شب بی خبر رفتی


ای آنکه یک شب بی خبر رفتی - دشت مشوش

ای آنکه یک شب بی خبر رفتی


ای آنکه تاک آشنایی را ؛


از خوشه ی انگور مستی ها ، تهی کردی.


رفتی، شنیدم هر کجا رفتی


در آسمان رنگ ریا دیدی.


با هر لبی چون آشنا گشتی


صد خنده ی ناآشنا دیدی.


بازآ، که می دانم پشیمانی.


بازآ، به یاد ماجراهایی که می دانی ...


چون گربه ، پنهان شو در آغوشم


"فرخ تمیمی"

منگر چنین به چشمم، ای چشم آهوانه!


آهوانه Instagram posts - Gramho.com
منگر چنین به چشمم، ای چشم آهوانه!
ترسم قرار و صبرم، برخیزد از میانه
 
ترسم به نام بوسه، غارت کنم لبت را
با عذر بی قراری , این بهترین بهانه !
 
ترسم بسوزد آخر، همراه من تو را نیز
این آتشی که از شوق در من کشد زبانه
 
چون شب شود از این دست، اندیشه ای مدام است,
در بَر کشیدنت مست , ای خواهش شبانه!
 
ای رجعت جوانی، در نیمه راه عمرم
بر شاخه ی خزانم، ناگه زده جوانه
 
ای بخت ناخوش من , شبرنگ سرکش من ,
رام نوازش تو، بی تیغ و تازیانه
 
ای مرده در وجودم، با تو هراس توفان!
ای معنی رهایی! ای ساحل، ای کرانه!
 
جانم پر از سرودی است، کز چنگ تو تراود
ای شور! ای ترنم! ای شعر! ای ترانه!  
 
 
"حسین منزوی"