دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

چه قدر صورتی ِ صورتی است باغ تنت !

Image result for ‫چه قدر صورتی ِ صورتی است باغ تنت !‬‎

شکوفه های هلو رستــه روی پیرهنت


دوباره صورتـــی ِ صورتی است باغ تنت


دوباره خواب مــرا مــی برد کــــه تا ببرد


به روز صورتی ات - رنگ مهربان شدنت


چه روزی ، آه چه روزی! که هر نسیم وزید


گلـــی سپرد بــــه من پیش رنگ پیــرهنت


چه روزی ، آه چه روزی! که هر پرنده رسید


نُکــی بــــه پنـــــــجره زد پیش بـــاز در زدنت


تـــــو آمدی و بهار آمد و درخت هلو


شکوفه کرد دوباره به شوق آمدنت


درخت شکل تو بـود و تو مثل آینه اش


شکوفه های هلو رسته روی پیرهنت


و از بهشت ترین شاخه روی گونه ی چپ


شکوفــــه ای زده بودی به موی پرشکنت


پرنده ای کــه پرید از دهان بوسه ی من


نشست زمزمه گر روی بوسه ی دهنت


شکفتــه بودی و بــی اختیار گفتـم :آه !

چه قدر صورتی ِ صورتی است باغ تنت !

 حسین منزوی

ای چشم هات، مطلع زیباترین غزل!

Image result for ‫ای چشم هات، مطلع زیباترین غزل!‬‎

ای چشم هات، مطلع زیباترین غزل!


با این غــــزل، تغـــــزل من نیز مبتذل


شهدی که از لب گل سرخ تو می مکم


در استحاله جای عسل، می شود غزل


شیرینکم!به چشم و به لب خوانده ای مرا


تـا دل ســـوی کدام کشد قنــــد یا عسل؟


ای از همـــــه اصیـــل تـــــر و بـــی بدیل تـر


وی هر چه اصل چون به قیاست رسد، بدل


پر شد ز بی زمان تو، در داستان عشق

Image result for ‫ای چشم هات، مطلع زیباترین غزل!‬‎


هر فاصله کــــه تا بـــه ابد بــــود، از ازل


انگار با تمـــام جهـــــان وصل مــی شوم


در لحظه ای که می کِشَمت تنگ در بغل


من در بهشتِ حتم گناهم، مرا چه کار


بـــا وعده ی ثواب و بهشتـان محتمل؟

 

"حسین منزوی"

زبـــاغ پیرهنت چون دریچـــه ها واشد

Image result for ‫ز باغ پیرهنت چون دریچـــه ها وا شد‬‎

زبـــاغ پیرهنت چون دریچـــه ها واشد


بهشت گمشده پشت دریچه پیدا شد


رهــا زسلطه پاییـز در بهــــار اطاق


گلی به نام تو در بازوان من وا شد


به دیدن تو همه ذره های من شد چشم


و چشــم ها همه سر تا به پا تماشا شد


تمــام منظره پوشیده از تـو شد یعنـی


جهان به چشم دل من دوباره زیبا شد


زمانه ریخت به جامم هر آنچه تلخانه


بــه نام تـــو کـه در آمیختم گوارا شد


فرشته ها ، تو و من را بهم نشان دادند


میان زهــــره و مـــاه از تو گفتگوها شد


تنت هنوز به اندازه ای لطافت داشت


کـه گل در آینه از دیدنش شکوفا شد


شتاب خواستنت این چنین که می بالد


به دوری تـــو مگر می توان شکیبا شد؟


امید وار نبــــودم دوبــــاره از دل تـو


که مهربان بشود با دل من اما شد


دوبـــاره طوطیک شوکرانــــی شعرم


به خند خندِ شیرین تو شکرخا شد


قرارنامه ی وصل من و تــــو بود آنکه


به روی شانه تو با لب من امضا شد


"حسین منزوی"

من و تو

 Image result for ‫کاش این ماجرا به سر نیاید‬‎

شرجی شانه هام بوشهر است


چشم تو ابتدای خیسی ها


قلب من مهر آخرین سرباز


جلوی تیر انگلیسی ها


وسط ازدحام کارگران


بغلت کردم و تنم سِر شد


چاه کندند؛ چون نفهمیدند


از لبان تو گاز صادر شد!

"سید مهدی موسوی"

 

زندگی یک چمدان است که می آوریش

Image result for ‫زندگی یک چمدان است که می آوریش‬‎

زندگی یک چمدان است که می آوریش

بار و بندیل سبک می کنی و می بریش

خودکشی،مرگ قشنگی که به آن دل بستم

دسته کم هر دو سه شب سیر به فکرش هستم

گاه و بیگاه پُر از پنجره های خطرم

به سَرم می زند این مرتبه حتما بپرم

گاه و بیگاه شقیقه ست و تفنگی که منم

قرص ماهی که تو باشی و پلنگی که منم

چمدان دست تو و ترس به چشمان من است

این غم انگیزترین حالت غمگین شدن است

قبل رفتن دو سه خط فحش بده،داد بکش

هی تکانم بده،نفرین کن و فریاد بکش

قبل رفتن بگذار از تهِ دل آه شوم

طوری از ریشه بکش ارّه که کوتاه شوم

مثل سیگار،خطرناک ترین دودم باش

شعله آغوش کنم حضرت نمرودم باش

مثل سیگار بگیرانم و خاکستر کن

هر چه با من همه کردند از آن بدتر کن

مثل سیگار تمامم کن و ترکم کن باز

مثل سیگار تمامم کن و دورم انداز

من خرابم بنشین،زحمت آوار نکش

نفست باز گرفت،این همه سیگار نکش

آن به هر لحظه ی تب دار تو پیوند، منم

آنقدر داغ به جانم ،که دماوند منم

توله گرگی ،که در اندیشه ی شریانِ منی

کاسه خونی،جگری سوخته مهمان منی

چَشم بادام،دهان پسته،زبان شیر و شکر

جام معجونِ مجسم شده این گرگ پدر

تا مرا می نگرد قافیه را می بازم

... بازی منتهی العافیه را می بازم

سیبِ سیب است تَن انگیزه ی هر آه منم

رطب عرشِ نخیل او قدِ کوتاه منم

ماده آهوی چمن،هوبره ی سینه بلور

قاب قوسِین دهن، شاپریه قلعه ی دور

مظهر جانِ پلنگم که به ماهی بندم

و به جز ماه دل از عالم و آدم کندم

ماهِ بیرون زده از کنگره ی پیرهنم

نکند خیز برم پنجه به خالی بزنم

خنده های نمکینت،تب دریاچه ی قم

بغض هایت رقمی سردتر از قرنِ اتم

مویِ بَرهم زده ات،جنگل انبوه از دود

و دو آتشکده در پیرهنت پنهان بود

قصه های کهن از چشم تو آغاز شدند

شاعران با لب تو قافیه پرداز شدند

هر پسربچه که راهش به خیابان تو خورد

یک شبه مرد شد و یکه به میدان زد و مُرد

من تو را دیدم و آرام به خاک افتادم

و از آن روز که در بندِ توام آزادم

چشممان خورد به هم،صاعقه زد پلکم سوخت

نیزه ای جمجمه ام را به گلوبند تو دوخت

سَرم انگار به جوش آمد و مغزم پوسید

سرطانی شدم و مرگ لبم را بوسید

دوزخِ نی شدم و شعله دواندم به تنت

شعله پوشیدم و مشغولِ پدر سوختنت

به خودم آمدم انگار تویی در من بود

این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود

پیش چشم همه از خویش یَلی ساخته ام

پیش چشمان تو اما سپر انداخته ام

ناگهان دشنه به پشت آمد و تا بیخ نشست

ماه من روی گرفت و سر مریخ نشست

آس ِ در مشتِ مرا لاشخوران قاپ زدند

کرکسان قاعده را از همه بهتر بلدند

چایِ داغی که دلم بود به دستت دادم

آنقدر سرد شدم،از دهنت افتادم

و زمینی که قسم خورد شکستم بدهد

و زمان چَنبره زد کار به دستم بدهد

تو نباشی من از آینده ی خود پیرترم

از خر زخمیِ ابلیس زمین گیر ترم

تو نباشی من از اعماق غرورم دورم

زیر بی رحم ترین زاویه ی ساطورم

تو نباشی من و این پنجره ها هم زردیم

شاید آخر سر ِ پاییز توافق کردیم

هر کسی شعله شد و داغ به جانم زد و رفت

من تو را دو... دهنه روی دهانم زد و رفت

همه شهر مهیاست مبادا که تو را

آتش معرکه بالاست مبادا که تو را

این جماعت همه گرگند مبادا که تو را

پی یک شام بزرگند مبادا که تو را

دانه و دام زیاد است مبادا که تو را

مرد بد نام زیاد است مبادا که تو را

پشت دیوار نشسته اند مبادا که تو را

نا نجیبان همه هستند مبادا که تو را

تا مبادا که تورا باز مبادا که تو را

پرده بر پنجره انداز مبادا که تو را

دل به دریا زده ای پهنه سراب است نه

برف و کولاک زده راه خراب است نرو

بی تو من با بدن لخت خیابان چه کنم

با غم انگیزترین حالت تهران چه کنم

بی تو پتیاره ی پاییز مرا می شکند

این شب وسوسه انگیز مرا می شکند

بی تو بی کار و کسم وسعت پشتم خالیست

گل تو باشی من مفلوک دو مشتم خالیست

بی تو تقویم پر از جمعه بی حوصله هاست

و جهان مادر آبستن خط فاصله هاست

پسری خیر ندیدهَ م که دگر شک دارم

بعد از این هم به دعاهای پدر شک دارم

می پرم ،دلهره کافیست خدایا تو ببخش

 خودکشی دست خودم نیست، خدایا تو ببخش

"علیرضا آذر"