دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

هر کرا دل باختیار خودست

کمال‌الدین اسماعیل

هر کرا دل باختیار خودست

آرزوهاش در کنار خودست


غمگساری ندارد و عجب آنک

هم غم یار غمگسار خودست


گله از دوست چون کنم که مرا

همه رنج از دل فکار خودست؟


دوست را هر که بهر خود خواهد

او نه عاشق که دوستار خودست


عاشق آنست در جهان کو را

بود و نابود بهر یار خودت


ز آب چشم ار چه دامنم تر شد

آتش سینه برقرار خودست


بس که از دیده اشک میبارم

شرمم از چشم اشکبار خودست


جان من می بری، ببر، چه کنم؟

بخداکت هم از شمار خودست


نیست در روزگار تو یک دم

که نه مشغول روزگار خودست


عذر میخواستم ز غم که دلم

از صداع تو شرمسار خودست


گفت زنهار این حدیث مگوی

که مرا خدمت تو کار خودست

"کمال الدین اصفهانی"

نظرات 1 + ارسال نظر
سید محسن جمعه 28 مرداد‌ماه سال 1401 ساعت 04:23 ب.ظ

در بند بودن وماندن مورد نظر هیچ جانداری نیست.

البته

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد