دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

فدای جان تو گر من فدا شوم چه شود

تو از فرق تا قدم، جانی! - نامه های زهرا

نگویم آب و گل است آن وجود روحانی

بدین کمال نباشد جمال انسانی


اگر تو آب و گلی همچنان که سایر خلق

گل بهشت مخمر به آب حیوانی


به هر چه خوبتر اندر جهان نظر کردم

که گویمش به تو ماند تو خوبتر ز آنی


وجود هر که نگه می‌کنم ز جان و جسد

مرکب است و تو از فرق تا قدم جانی


گرت در آینه سیمای خویش دل ببرد

چو من شوی و به درمان خویش درمانی


دلی که با سر زلفت تعلقی دارد

چگونه جمع شود با چنان پریشانی


مرا که پیش تو اقرار بندگی کردم

رواست گر بنوازی و گر برنجانی


ولی خلاف بزرگان که گفته‌اند مکن

بکن هر آن چه بشاید نه هر چه بتوانی


طمع مدار که از دامنت بدارم دست

به آستین ملالی که بر من افشانی


فدای جان تو گر من فدا شوم چه شود

برای عید بود گوسفند قربانی


روان روشن سعدی که شمع مجلس توست

به هیچ کار نیاید گرش نسوزانی

نظرات 1 + ارسال نظر
قندک یکشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 07:17 ب.ظ

سلام و هزاران درود بر امیر جان عزیز.خیلی مخلصم عزیز انشاالله همواره بر قرار باشی و سلامت

سلام
خیلی ممنونم از لطف شما
تندرست باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد