-
بی تو شکوفه های سحر وا نمی شود
چهارشنبه 24 شهریورماه سال 1400 10:35
بی تو شکوفه های سحر وا نمی شود بازآ که شب بدون تو فردا نمی شود قفل دری که بین من و دست های توست در غایت سیاهی شب وا نمی شود ورد من است نام تو، هرچند گفته اند: شیرین دهن، به گفتن حلوا نمی شود عشق من و تو قصه تلخ مصیبت است می خواهم از تو بگسلم اما نمی شود ای مرگ همتی که دلِ دردمندِ من دیگر به هیچ روی مداوا نمی شود...
-
مرا دوست بدار !
چهارشنبه 24 شهریورماه سال 1400 10:31
مرا دوست بدار ! به سان گذر از یک سمت خیابان به سمتی دیگر؛ اول به من نگاه کن بعد به من نگاه کن بعد باز هم مرا نگاه کن "جمال ثریا"
-
دل من تنگ تو شد، کاش که پیدا بشوی
یکشنبه 21 شهریورماه سال 1400 08:50
دل من تنگ تو شد، کاش که پیدا بشوی که بیایی و در این تنگیِ دل جا بشوی تو فقط آمده بودی که دل از من ببری؟ بروی، دور شوی، قصه و رویا بشوی؟ انقلابی شده در سینه ی من، فتنه ی توست سبزیِ چشم تو باعث شده رسوا بشوی من پس انداز دلم را به تو دادم که تو هم بیمه ی عمر دلم روز مبادا بشوی غرق عشق تو شدم، بلکه تو شاید روزی دل به دریا...
-
به فلک میرسد از روی چو خورشید تو نور
یکشنبه 21 شهریورماه سال 1400 08:42
به فلک میرسد از روی چو خورشید تو نور قل هو الله احد چشم بد از روی تو دور آدمی چون تو در آفاق نشان نتوان داد بلکه در جنت فردوس نباشد چو تو حور حور فردا که چنین روی بهشتی بیند گرش انصاف بود معترف آید به قصور شب ما روز نباشد مگر آن گاه که تو از شبستان به درآیی چو صباح از دیجور زندگان را نه عجب گر به تو میلی باشد مردگان...
-
امروز نمیدانم شمس از چه طرف سر زد
یکشنبه 21 شهریورماه سال 1400 08:36
امروز نمیدانم شمس از چه طرف سر زد تا سر زده ماه من بر خانه ی من در زد چون در به صدا آمد گفتم ز کجا آمد تا من نگران بودم دیدم در دیگر زد * در وا شد و غوغا شد آن گمشده پیدا شد مجلس همه زیبا شد دل در طلبش پر زد زیبا گل باغ من آمد به سراغ من شد چشم و چراغ من چون تکه به منظر زد * از شوق ز جا جستم در بستم بنشستم پنداشت که...
-
نازمفروش ای قفس درچنگ صیادیم ما
چهارشنبه 10 شهریورماه سال 1400 10:48
همچو عنقا بینیاز عرض ایجادیم ما یعنی آن سوی جهان یک عالم آبادیم ما کس درین محفل حریف امتیاز ما نشد پرفشانیهای بیرنگ پریزادیم ما اشکیأسیم ای اثر از حال ما غافل مباش با دو عالم نالهٔ خونگشته همزادیم ما شخصنسیان شکوهسنجغفلت احبابنیست تا فراموشی به خاطرهاست در یادیم ما نسبت محویت از ما قطعکردن مشکل است حسن تا...
-
پندم چه میدهی تو که خود آگهی که من
چهارشنبه 3 شهریورماه سال 1400 19:52
گیرم بناله امشب خود را سحر کنم * فردا چو بگذرد چه به شام دگر کنم ؟ * این آرزوی کهنه نمودم که در جهان * بی درد و رنج تازه . شبی را سحر کنم * * پندم چه میدهی تو که خود آگهی که من * زین گوش نا شنیده از آن گوش بدَر کنم * کس را ز کوی عشق مجال گذر نماند * تنها من آمدم که از این ره گذر کنم * * هر سو نگه کنی صنمی در برابر است...
-
دوباره از سر مىگیرم ...
یکشنبه 31 مردادماه سال 1400 17:53
دیگر از عمر من آنقدر نمانده که بتوانم تو را فراموش کنم در یک عصر سرد برمیگردم و تو را دوباره از سر مىگیرم "شکرى ارباش" مترجم : سیامک تقی زاده
-
مباد کس چو من خسته مبتلای فراق
شنبه 23 مردادماه سال 1400 22:21
مباد کس چو من خسته مبتلای فراق که عمر من همه بگذشت در بلای فراق غریب و عاشق و بیدل غریب و سرگردان کشیده محنت ایام و داغهای فراق اگر به دست من افتد فراق را بکشم به آب دیده دهم باز خونبهای فراق کجا روم؟ چه کنم؟ حال دل که را گویم؟ که داد من بستاند دهد جزای فراق ز درد هجر فراقم دمی خلاصی نیست خدای را بستان داد و ده سزای...
-
مپرس حال مرا! روزگار یارم نیست
جمعه 22 مردادماه سال 1400 22:35
مپرس حال مرا! روزگار یارم نیست جهنمی شده ام، هیچ کس کنارم نیست نهال بودم و در حسرت بهار! ولی درخت می شوم و شوق برگ و بارم نیست به این نتیجه رسیدم که سجده کردن من به جز مبارزه با آفریدگارم نیست مرا ز عشق مگویید، عشق گمشده ای است که هر چه هست ندارم! که هر چه دارم نیست شبی به لطف بیا بر مزار من، شاید بِرویَد آن گل سرخی...
-
هزار سال به امید تو توانم بود
جمعه 15 مردادماه سال 1400 11:30
هزار سال به امید تو توانم بود هر آنگهی که بیایم هنوز باشد زود مرا وصال نباید همان امید خوشست نه هر که رفت رسید و نه هر که کشت درود مرا هوای تو غالب شدست بر یک حال نه از جفای تو کم شد نه از وفا افزود من از تو هیچ ندیدم هنوز خواهم دید ز شیر صورت او دیدم و ز آتش دود همیشه صید تو خواهم بدن که چهرهٔ تو نمودنی بنمود و...
-
ما نیز دیر و زود از این دیار میرویم
جمعه 15 مردادماه سال 1400 11:28
دلبسته ی طبیب و پرستار میرویم بیمار آمدیم و گرفتار میرویم دیروز آمدیم همه تن زیر بار رنج امروز تندرست و سبکبار میرویم دیروز با تالم بسیار آمدیم امروز با تشکر بسیار میرویم ای عیسوی طبیب که از عیسوی دمت با جان تازه در بر دلدار میرویم افسانه نیست قصه اعجاز عیسوی ما خود بچشم بسته بدیدار میرویم ما را گواه صادق این قصه کار...
-
گل کوهی تو، ولی شهرپُراز جلوه توست
چهارشنبه 13 مردادماه سال 1400 14:40
ای که خالی همه شب جای تو دربسترماست گوشه چشم تو سرچشمه چشم ترماست گل کوهی تو، ولی شهرپُراز جلوه توست شاهد آن گل روی تو که در محضرماست نازم آن کوه کزآن چون تو گلی میروید !! که شمیم خوش آن نغمه جان پرورماست خانه در کوه گرفتن سبب اش سنگدلی است وین صفت عادت سنگین دل سیمین بَرماست خفته در سنگ بود آتش و خفتی تو به سنگ ! تا...
-
او که شاید روزی بیاید و ببیند و بفهمد
سهشنبه 12 مردادماه سال 1400 18:49
جا مانده است چیزی جایی که هیچ گاه دیگر هیچ چیز جایش را پر نخواهد کرد .... ..... نقطه چین می گذارم به احترام او او که شاید روزی بیاید و ببیند و بفهمد این روزها در نبودش چه می کشم... "حسین پناهی"
-
دلم برایت تنگ شده
یکشنبه 10 مردادماه سال 1400 14:35
دلم برایت تنگ شده ؛ برای خودت برای آفتاب چشمانت آبشار گیسوانت ، و شبنم لبخندت با رطوبت هزار حرف شیرینت دلم تو را می خواهد . . بگو چگونه پاسخش دهم ؟؟ . . "خسرو فیضی"
-
پناه منی تو پناه من آری
شنبه 9 مردادماه سال 1400 18:20
گشاده مرا زبان نیاز تو ای همه لطف مرا بنواز بر آیینه دل نشسته غباری خوش آنکه چو باران به من تو بباری قسم به وفایی که من به تو دارم قسم به صفایی که با همه داری پناه منی تو پناه من آری بیا و به خویشم تو وامگذار راز من بشنو حال من بنگر که دردی دارم سنگین سنگین سنگین وا کند این بند چاره تو مگر فرو مگذارم غمگین غمگین غمگین...
-
کی ز سرم برون شود، یک نفس آرزوی تو
پنجشنبه 7 مردادماه سال 1400 22:27
ای که همه نگاه من، خورده گره به روی تو تا نرود نفس ز تن، پا نکشم ز کوی تو گر چه به شعله میکشی، قلب مرا به عشوه ات بر دو جهان نمی دهم، یک سر تار موی تو مستی هر نگاه تو، به ز شراب و جام می کی ز سرم برون شود، یک نفس آرزوی تو ... "کمال جعفری امامزاده"
-
پناه بر عشق !
سهشنبه 5 مردادماه سال 1400 09:54
پناه بر عشق ! دو رکعت گریستن در آستین آسمان برای دوری از یادهای تو واجب است واجب است تا از قنوت جهان راهی به آتنا فی مشعر الجنون بیابم "سید علی صالحی"
-
مدتی هست که از بغض تو من سرشارم
دوشنبه 4 مردادماه سال 1400 20:28
مدتی هست که از بغض تو من سرشارم بی خبر رفتن تو سخت دهد آزارم گفته بودی که بدیدار تو خواهم آمد مانده ام منتظر تو . ز غم ات بیمارم بسته ای پنجره را . کوچه چو من بیدار است ! چشم دیدار تو را باز نگه می دارم روزگارم همه تار است بیا تا خورشید نور خود را بفشاند به سرای تارم لب خشگیده من چشم به باران دارد چون کویری عطش آلوده...
-
نشانی مرا از سراب نگیر!
یکشنبه 3 مردادماه سال 1400 00:21
نشانی مرا از سراب نگیر! من در گستره رؤیا ایستادهام. نه شب را صدا بزن نه خورشید را انکار کن. تنها چشمانت را ببند! "منوچهر زالپور"
-
یک ره سؤال کن گنه بیگناه خود
شنبه 2 مردادماه سال 1400 20:35
یک ره سؤال کن گنه بیگناه خود زین چشم پر تغافل اندک گناه خود زان نیمه شب بترس که در تازد از جگر تاکی عنان کشیده توان داشت آه خود دادیم جان به راه تو ظالم چه میکنی سر دادهای چه فتنهٔ چشم سیاه خود بردی دل مرا و به حرمان بسوختی او خود چه کرده بود بداند گناه خود درد سرت مباد ز فریاد دادخواه گو داد میزنید تو میران به...
-
شد ز غمت خانهی سودا دلم
شنبه 2 مردادماه سال 1400 18:12
شد ز غمت خانهی سودا دلم در طلبت رفت به هر جا دلم در طلب زهرهرخِ ماهرو مینگرد جانبِ بالا دلم فرش غمش گشتم و آخر ز بخت رفت بر این سقف مصفا دلم آه که امروز دلم را چه شد دوش چه گفتهست کسی با دلم در طلب گوهر دریای عشق موج زند... موج چو دریا دلم روز شد و چادر شب میدرد در پی آن عیش و تماشا دلم از دل تو در دلِ من...
-
از کنار کوچه ات رد می شدم
شنبه 2 مردادماه سال 1400 14:22
از کنار کوچه ات رد می شدم با نگاهت چشم من درگیر شد همچو مجنون بی سر و سامان شدم چون طپش در قلب من نقش تو تصویر شد گاه گاهی سوی من می آمدی گفتمت گر چه توهم دیر آمدی من همان آواره ام من همان مجنون تو در برم لیلا بشو لیلا بشو "خسرو فیضی"
-
مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم
جمعه 1 مردادماه سال 1400 14:16
در نظربازی ما بیخبران حیرانند من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی عشق داند که در این دایره سرگردانند جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیست ماه و خورشید همین آینه میگردانند عهد ما با لب شیرین دهنان بست خدا ما همه بنده و این قوم خداوندانند مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم آه اگر خرقه پشمین به گرو...
-
من تو را با تمام وجود گوش میدهم...
جمعه 1 مردادماه سال 1400 12:32
سکوت میکنم و به تمام تو گوش میدهم . به صدای نفس هایت به چشمان خیست که بریده بریده حرف میزند !! . که مبادا بُغض ات بمیرد و تو اشک هایت سرازیر شود . به بازی دستانت نگاه میکنم با بند کیفت ، که میخواهی برای حرف هایت جملهبندی کنی . من تو را با تمام وجود گوش میدهم . . احساس سپید من همچون رؤیاست که با تو معنا پیدا...
-
دوش گفتم بتوان دید به خوابت...
پنجشنبه 31 تیرماه سال 1400 12:06
به من از دولت وصل تو مقرر میشد کارم از لعل گهربار تو چون زر میشد دوش گفتم: بتوان دید به خوابت، لیکن با فراق تو کرا خواب میسر میشد؟ بارها شمع بکشتم که نشینم تاریک خانه دیگر ز خیال تو منور میشد عقل دل را ز تمنای تو سعیی میکرد عشق میآمد و او نیز مسخر میشد گر چه بسیار بگفتیم نیامد در گوش خوشتر از نام تو، با آنکه...
-
مرا صدا کن . . مرا نگاه کن
یکشنبه 27 تیرماه سال 1400 12:50
گفتی در سر زمین من بارش ابرها بیداد بود و ظلم و ستم نه . من این فسانه تلخ باور نمی کنم آن باغ ها در دیار ما نبود و نیست اینجا در باغ های ما ابرها غمگسارانه می بارند گل ها شرمگینانه می خندند پروانه ها با جیغ و داد و خنده و سُرور جست و خیز کنان از دست شیطنت بچه ها در کوچه باغ های شهر از تاج شکوفه های سیب بر غنچه های...
-
نه گزیر است مرا از تو نه امکان گریز
یکشنبه 27 تیرماه سال 1400 10:09
کبر یک سو نه اگر شاهد درویشانی دیو خوش طبع به از حور گره پیشانی آرزو میکندم با تو دمی در بستان یا به هر گوشه که باشد که تو خود بستانی با من کشته هجران نفسی خوش بنشین تا مگر زنده شوم زآن نفس روحانی گر در آفاق بگردی به جز آیینه تو را صورتی کس ننماید که بدو میمانی هیچ دورانی بی فتنه نگویند که بود تو بدین حسن مگر فتنه...
-
خنده ات طرح لطیفیست که دیدن دارد
یکشنبه 27 تیرماه سال 1400 09:54
خنده ات طرح لطیفیست که دیدن دارد ناز معشوق دلآزار خریدن دارد فارغ از گله و گرگ است شبانی عاشق چشم سبز تو چه دشتیست! دویدن دارد شاخه ای از سردیوار به بیرون جسته بوسه ات میوه ی سرخسیست که چیدن دارد عشق بودی و به اندیشه سرایت کردی قلب با دیدن تو شور تپیدن دارد وصل تو خواب و خیال است ولی باور کن عاشقی بی سر و پا عزم...
-
چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی
یکشنبه 20 تیرماه سال 1400 09:13
به ملازمان سلطان که رساند این دعا را که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را مژه سیاهت ار کرد به خون ما اشارت ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی تو از این چه سود داری که نمیکنی مدارا همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی به پیام...