دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

کردم به دست خویش تبه روزگار خویش

عمر ادیب - نگرانی یعنی تباه کردن لحظه‌های کنونی زندگی برای... | Facebook

کردم به دست خویش تبه روزگار خویش

در حیرتم به جان عزیزان ز کار خویش

 

آتش زدم به خرمن پروانه و چو شمع

می سوزم از شکنجه شبهای تار خویش

 

آن صید تیر خورده از باغ رفته ام

کز خون نوشته ام به چمن یادگار خویش

 

آن ابر سرکشم که به یک لحظه خیرگی

باریده ام تگرگ به باغ و بهار خویش

 

گریم گهی به خنده دیوانه وار خود

خندم گهی به گریه بی اختیار خویش

 

چون لاله تا به خاک نیفتد پیاله ام

فارغ نمی شوم ز دل داغدار خویش

 

چون شمع اشک می شودش جمله تن  "عماد"

از بس که گریه کرد بر احوال زار خویش

"عماد خراسانی"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد