دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

پندم چه میدهی تو که خود آگهی که من

اصفهان، شناور در افسون گل سرخ - ایرنا

گیرم بناله امشب خود را سحر کنم

* فردا چو بگذرد چه به شام دگر کنم ؟
* این آرزوی کهنه نمودم که در جهان
* بی درد و رنج تازه . شبی را سحر کنم
*
* پندم چه میدهی تو که خود آگهی که من
* زین گوش نا شنیده از آن گوش بدَر کنم
* کس را ز کوی عشق مجال گذر نماند
* تنها من آمدم که از این ره گذر کنم
*
* هر سو نگه کنی صنمی در برابر است
* در حیرتم به روی کدامین نظر کنم
* آنجا که روزگار موافق بُود کجاست؟
* گیرم کز این محیط مخالف سفر کنم
*
* چون نیست گوش حق شنوی اندر این دیار
* بهتر همان که شکوه خود مختصر کنم
* در کشوری که بی هنری شرط عزت است
* جهل است اگر تصور کسب هنر کنم
*
* از جاهلان گزیر بغییر از گریز نیست
* عیب ام مکن اگر ز حریفان حذر کنم

"خسرو فیضی"

نظرات 6 + ارسال نظر
. خسرو فیضی پنج‌شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1400 ساعت 12:48 ب.ظ

. سلام . .
. استاد گران اندیش . جنابعالی فوق العاده به بنده لطف دارید
. سپاسگزارتان هستم
. استاد می توانید اشعار بنده را در سایت های ادبی مشهوری چون . شعرنو . . شعر ایران . . شعر ناب . . و انوشا .
. مطالعه کنید . ممنون بزرگوارا
.

سلام و سپاس
ممنونم از لطف شما
بله قبلتر رفته ام و اشعار خوب شما را خوانده ام
مانا باشید

. خسرو فیضی پنج‌شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1400 ساعت 12:49 ب.ظ

* سلام . . [گل]
*
* تا سخن هست من از عشق وطن می گویم
* بوی خون آید از این قصه که من می گویم
* صحبت زاغ و زغن سوخت چنانم دل و ذوق
* که سخن کمتر از آن سیب ذقن می گویم
*
* زآن غریب آید در گوش رقیبان سخن ام
* کز غریبی وطن خویش سخن می گویم
* تو به غفلت همه از ساغر و می می گویی
* من به غیرت همه از تیغ و کفن می گویم
*
* در تو باکی ست که پوشیده سخن می گویی
* من که پاک از همه عیب ام بعلن می گویم
* در من آن نیست که گوید به غرض دشمن من
* در من آن است که من دانم و من می گویم
*
* تو سخن کهنه به الفاظ نوین گویی و من
* سخن تو به همان لفظ کهن می گویم
* خسرو آواخ که در این جامعه بی حیله و فن
* نتوان زیست که بی حیله و فن می گویم

********

. خسرو فیضی جمعه 5 شهریور‌ماه سال 1400 ساعت 11:58 ق.ظ

* سلام . .
.
* کز کلک نگارنده تصویر بجا بود
* آن چهره خوشرنگ هنر پرده گشا بود
* وزآن همه نقاش هنرمند زبردست
* آثاریکی جالب و انگشت نما بود
*
* وآن پنج اثربودکه هریک ازآن پنج
* صد گونه هنردرخورتحسین و ثنا بود
* یکجا زن رومی و دگرجا زن هندی
* وین فاصله بنگرزکجا تا بکجا بود
*
* وین هردو هم آهنگ سه زیبا زن دیگر
* دررقص چه گویم که چه کردند و چه هابود
* آن پنج زن ازقدرت سرپنجه نقاش
* هریک به مَثل آیتی ازلطف خدا بود
*
* درچشم هنربین من آمد به نگاهی
* آن رازکه پوشیده زچشمان شما بود
* درچشم تو بالای بلندی به تحرک
* درچشم من آن فتنه که برخاست بلا بود
*
* درچشم تو آن سینه و آن ساق هوس خیز
* درچشم من آئینه ای ازعشق و وفا بود
* درچشم تو رقصنده زنی بود درآتش
* درچشم من آن پرتوی از نور خدا بود
*
* درچشم تو آن پیرهن ازجنس حریری
* درچشم من آن سایه ای ازبال هما بود
* وین جمله که رنگ هنرو برق درخشش
* ازلطف شما بود که دردیده ی ما بود . .
..........................................

. خسرو فیضی شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1400 ساعت 11:31 ق.ظ

* سلام . . [گل]
*
* چه روزی خوش نصیبم شد که حظ کردم از آن لب ها
* خدا سازد مرا روزی شبی با تو از آن شب ها
* اگرکوتاه شد فرصت چه غم کز لذت صحبت
* بُود درگوش من باقی هنوزآواز آن لب ها
*
* چو درشیرین لب ات دیدم صفای مشرب ات دیدم
* که با من زیر لب می گفت ازصافی مشرب ها
* دراین مهتاب شب ای کاش تو مهمان من بودی
* که بوسم روی ماهت را به پیش چشم کوکب ها
*
* بمن گویند ترک جاه و منصب می کنی از چه
* چو پرچم دارعشق ام من چه غم ازترک منصب ها
* چو کام دل طلب کردم تمنا با ادب کردم
* ادب کرد و بمن گفتا چه دین داری زمذهب ها
*
* به گفتم مذهب خسرو بغییراز عاشقی نبود
* که به ازعاشقی درسی نخواندم من به مکتب ها
***

. خسرو فیضی یکشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1400 ساعت 10:58 ق.ظ

* سلام . . [گل]
*
* گفتم که چه بر خوانم گفتا غزلی بر خوان
* خواندم غزلی بر وی گفتا دگر بار خوان
* بار دگرش خواندم زیر و ز بَرش خواندم
* باز از نظرش خواندم گوید که مکرر خوان
*
* گفتم نبود زیبا تکرار سخن از ما
* گفتا چو به وصف ماست بار دگرش بر خوان
* گفتم که به وصف توست سرتا سردیوانم
* این دفتر شعر من بردار و سراسر خوان
*
* هر صفحه که می خواهی بگشا و تفال زن
* وز اول این دفتر تا صفحه آخر خوان
* هر شعر پسندیدی بر خاطر خود بسپار
* وانگه برمشتاقان در انجمن از بَر خوان
*
* گفتا سخن ات خسرو صد شور و نوا دارد
* هر نغمه که می خواهی از طبع نواگر خوان
..........................................

. خسرو فیضی سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1400 ساعت 10:49 ق.ظ

* سلام . . [گل]
*
* شاهدی شیرین تر از این در کدامین محضر است
* آن اثر بخشد که اندر شعر شاعر مضمر است
* حکمت سقراط را یک بیت تضمین می کند
* معجزاست این خود مگو شاعر کم از پیغمبراست
*
* رو سپید آن شاعری کاندر کتاب روزگار
* رو سیاه از معنی یک بیت او صد دفتر است
* این اثر در شعر پیدا شد که ارباب غرض
* مدعی گشتند و منکر کاین صناعت منکر است
*
* تا نگردد غره بر گفتار خود هر شاعری
* بایدش گفتن نه هرشعری بدین شان اندر است
* وین چنین نبود که هر کس جمله ای موزون کند
* گفتن اش بتوان سخن پرداز و دانش گستر است
*
* در سخن معنی بباید تا جهانگیری کند
* ورنه بی معنی سخن چون مرغ بی بال و پر است
*

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد