دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی

پیش‌نویس خودکار - عاشقنامه

به ملازمان سلطان که رساند این دعا را

که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را


ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم

مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را


مژه سیاهت ار کرد به خون ما اشارت

ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا


دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی

تو از این چه سود داری که نمی‌کنی مدارا


همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی

به پیام آشنایان بنوازد آشنا را


چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی

دل و جان فدای رویت بنما عذار ما را


به خدا که جرعه‌ای ده تو به حافظ سحرخیز

که دعای صبحگاهی اثری کند شما را

 
نظرات 12 + ارسال نظر
. خسرو فیضی یکشنبه 20 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 02:35 ب.ظ

. سلام . . [گل]
.
. ملت میپرسد چرا ما در عراق، یمن، سوریه ، فلسطین و لبنان هستیم؟
. چرا محتاج برجامیم؟ مگر سایر کشورها برجام دارند؟
. چرا مهمترین موضوعات کشور خط قرمز انگاشته می‌شود؟
. غیر از این است که اکثریت مردم طورِ دیگری فکر می‌کنند؟
. چرا چین از حالا در فکر سبزی شب عید و حوله حج ایرانیان است ؟
. چون خودش بما می فروشد!!![تعجب][عصبانی][عصبانی]

سلام و عرض ادب
تمام این وقایع هم بارها و بارها تکرار شده اند
مثلا مطالعه متاب خاطرات حاج سیاح حقایق را در آن دوران روشن می سازد و یا کتب مشابه آن
برای سیطره بر منابع سرشار این مملکت همیشه باید راهی باشد....

. خسرو فیضی دوشنبه 21 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 12:46 ب.ظ

. سلام . . [گل]
.
. طرف به ملانصرالدین گفت: خرت ‌رو میخوام. ملا گفت: خونه نیست.
. صدای عرعر خر اومد. طرف گفت: خونه‌ست که !!
. ملا گفت:حرف منو باور می‌کنی یا حرف خرمو؟!

. میگن 6 واکسن کرونای وطنی ساختیم،
. نمکی به محرومان جهان هم بشارت می‌‌ده
. انتقادی هم کنیم می‌گن حرف‌ ما را باور می‌کنید
. یا عرِعر خر موج پنجم کرونا رو ؟!! [تعجب][خنده][خنده][خنده]
.............


سلام
والله باید گریست

. خسرو فیضی دوشنبه 21 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 06:20 ب.ظ

. سلام . .
. بیا که مرا پیر روزگار کردی و رفتی
. چه رفتنی که ترک من بی قرار کردی و رفتی
.
. هزار پنجره باز می کنم که بشنوم صدای تو را
. اشارتی به نوای نسیم و هزار کردی و رفتی
.
. هوای صاف دو چشمت هوای باران داشت
. در آندمی که مرانگاه و نوازشی نثار کردی و رفتی
.
. کجا بگیرمت ای رمنده از دیار نیمه جهان
. چو آن گریز پای خُتن فرار کردی و رفتی
.
. به رفتن ات نه همه دل و نوای جان نالان
. فضای خانه را تو تار و مار کردی و رفتی
.
. میان این همه خوبان ز چهار گوشه شهر
. تو هوشیاری و بهترین اختیار کردی و رفتی
.
. مرا که هرگزم بُرد نبود در قمار خانه دهر
. چگونه شد که تو بی خبر قمار کردی و رفتی
...

. خسرو فیضی سه‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 01:12 ب.ظ

. سلام . . [گل]
.
. از چه باید گفت وقتی که مهتاب فریب چشمک ‌زدن های
. ستاره‌ها را می‌خورد؟
. و من فریب رفتارهای تو را
.
. وقتی که تُنگ بلوری ، به ماهی های قرمزم ، به دروغ
. از کثیفی دریا می‌گوید؟
. و تو در رویاهای من پاکترین فرشته ی آسمانی هستی
. در روی زمین و برای من !!
.
. تو بگو که من در این قافیه‌باران روزمرّگی از چه باید بنویسم ؟؟!
. آه . . می کشم و غصه می خورم !!
......................................

. خسرو فیضی سه‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 02:15 ب.ظ

. سلام . . [گل]
.
. سال 1318 از تهران با اتوبوس بطرف قزوین سفر میکردم. سر هر پیچ و گردنه ای
. 3 تا صلوات میفرستادیم بعد نوبت ِ لعنت چی ها میشد ! که میگفتن : "
. بر یزید لعنت، ما میگفتیم : بیش باد ، برشمر لعنت ، بیش باد بر ابن ملجم
. معاویه ، لعنت...
. هر کس عطسه میکرد راننده ، اتوبوس را 5 دقیقه کنار میزد میگفت صبر آمده...
. به هر امامزاده می رسیدیم، همگی فاتحه میخواندیم و پول صدقه به صندوق
. می‌انداختیم بعد از 5 ساعت با 264 صلوات لاستیک ماشین ترکید و اتوبوس
. واژگون شد...
.
. کتاب_زندگانی_من .
...............................

. خسرو فیضی چهارشنبه 23 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 02:04 ب.ظ

. سلام . . [گل]
.
. من در شب یلدا بدنیا آمده ام [تعجب] یلدا زاده ای خوش بخت !![چشمک]. .
.
. شب بی ستاره است
. طویل و تنها
. از کران تا بیکرانش خالی از مهتاب
. امشب است آن شب که تا صبح اش دمد سرما
. شبی بس آشنا و سخت ظلمانی
. شبی قیراندوده ، شبی تیره
. شبی با باد و با طوفان
. با همین دیماه می آید
. ارمغانش برف با کولاک
. شبی بس دیر پا و سرد همچون مرگ
. زمین در پوشش برف سپید روشن
. آسمان سرشار تاریکی
. سکوت اش بس نفسگیر است بی ساحل
. زمین و آسمان تاریک
. نمی تابد دگر مهتاب
. شب یلدا . . و من تنها
. ز پا آویزم و جیغم فلک پیماست
. که تاریک است همه دنیا
. کنون سال ها بگذشته . اما . من
. ازین یکتا شب بی رحم هول آور سخت می ترسم
. و من ( باور کنید راست می گویم !! )
. من از نورم . . من از روزم
. من از خورشید تابانم
. به دل خواهم یکی پرسد
. به نجواگونه از مامم
. چرا پس در شب یلدا ؟؟
. شبی زودتر
. شبی دیگر !! [چشمک][خنده][خنده]
. . .

. خسرو فیضی پنج‌شنبه 24 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 11:27 ق.ظ

. سلام . . [گل]
.
. غزل تقدیمی استقبالی است از خواجه
. شیراز که می فرماید
.
. نفس باد صبا مُشگ فشان خواهد شد
. عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد
.
. و بنده این چنین ادامه داده ام !! .
.
. با فلک گفت که این چرخ چونان خواهد شد
. گفت آنچه ز ازل خواست همان خواهد شد
. یاسَمن خنده کنان گفت بهاران آمد
. رعد غرید خموش باز خزان خواهد شد
.
. دولتی کز سر مهر بنده خود بنوازد
. کلبه رعیت عشق قصرجهان خواهد شد
. بی وفایی همه دیدی جفا پیشه مکن
. رونق ملک وفا تا به کران خواهد شد
.
. در ره نفس مرو راه طریقت بگزین
. که روانت به جنت نشان خواهد شد
. خوان نعمت به شکرانه بچین و بر چین
. عید شعبان بگذشت و رمضان خواهد شد
.
. خواجه ام گفت نمیرد که شود زنده به عشق
. خادمین حرم عشق همه پادشهان خواهد شد
. خسرو از طالع خود عشق و سلامت بطلب
. که چنین کردم و شد گو که چنان خواهد شد
...

سلام.بسیار ممنونم
عالی بود

. خسرو فیضی پنج‌شنبه 24 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 10:23 ب.ظ

. سلام . . [گل]
.
. دلم یک کوه سنگ . صبوری سخت
. دردهایم بشنَود بی اشک می خواهد
.
. دلم یک آسمان دریا
. و یک دریای آسمانی رنگ می خواهد
.
. دلم شوقی و پروازی دگر گونه
. دلم ذوقی به یک لبخند جانانه
. دل من یک بغل شادی
. برای کودک همسایه می خواهد
.
. دلم ، دل کَندن و رفتن ازاین زندان
. از این کوی خراب آباد
. از این کوچه از این خانه
. دلم یک خنده مستانه می خواهد
.
. گلویم آبشاری از بغض است
. و فریادش سقوط ودرد
. و رودی پاک و تشنه می خواهد
.
. دلم یک جنگل انبوه
. درخت و شاخه هایش میرسد تا کوه
. و گل هایش همه خوشبو می خواهد
.
. دلم یک آفتاب عشق پاک
. چو چشم دختر مهتاب می خواهد
.
. دلم یک جام از جمشید
. و یک دنیا تصویر از تو می خواهد
.
. دلم بی تو نمی ماند
. دلم جز تو نمی خواهد
.............

. خسرو فیضی جمعه 25 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 10:59 ق.ظ

. سلام . . [گل]
.
. شاپرک
. غربت دستانم دید
. از بَرم پر نکشید
. غم دلتنگی دل دیده و
. بجان
. نقشی از آآه . . کشید
.
. بوسه ها در طلب عشق به رویا بخشید
. و بخواب خوش خود
. نقش لبخند به آغوش کشید [چشمک]
.......

. خسرو فیضی جمعه 25 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 11:03 ق.ظ

. سلام . .
. آقای دکتر چرا در این فضا فعالیتی نمی کنید ؟؟
. ما باید از دانش و تجربه جنابعالی بهره ها برده
. بر معلوات خویش بیافزایم . .
. سپاس که هستید و می آموزید

سلام و درود
سپاس از حسن توجه شما
حقیقتش خسته هستم و اصلا حال و حوصله ای برایم باقی نمانده
امیدوارم از شما بیاموزم و فعال شوم

. خسرو فیضی جمعه 25 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 06:24 ب.ظ

. سلام . .
. استاد گرامی به وبگاه های دیگران بروید و آنان را دعوت کنید
. شما در برابر جامعه مسئول هستید !! باید که
. دانش ، آگاهی و تجربه خود را به توده ها منتقل کنید
. برای رهایی دانش و آگاهی دو بال پرواز هستند

. خسرو فیضی جمعه 25 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 06:25 ب.ظ

. سلام . . [گل]
.
. گویند شخصی ثروتمند در شهر، مبلغ زیادی از پول خود را
. به سمی کشنده آغشته کرد و به یک موسسه خیریه اهدا کرد
. که بین فقرا توزیع شود تا از شر نیازمندان راحت شود. [نیشخند]
.
. فرماندار شهر و 30 تن از نمایندگان و 3 مسئول دفتر و 7 معتمد محله
. مدیر کل و زن او مُردند ولی آسیبی به نیازمندان نرسید[خنده][خنده][خنده]
.
. پست جدیدم خواندیست [چشمک] منتظر شما هستم [گل]
....................

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد