دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

دوش گفتم بتوان دید به خوابت...

اوحدی » دوش گفتم: بتوان دید به خوابت، لیکن

به من از دولت وصل تو مقرر می‌شد

کارم از لعل گهربار تو چون زر می‌شد


دوش گفتم: بتوان دید به خوابت، لیکن

با فراق تو کرا خواب میسر می‌شد؟


بارها شمع بکشتم که نشینم تاریک

خانه دیگر ز خیال تو منور می‌شد


عقل دل را ز تمنای تو سعیی می‌کرد

عشق می‌آمد و او نیز مسخر می‌شد


گر چه بسیار بگفتیم نیامد در گوش

خوشتر از نام تو، با آنکه مکرر می‌شد


شرح هجران تو گفتم: بنویسم، لیکن

ننوشتم ، که همه عمر در آن سر می‌شد


اوحدی را غزل امروز روانست، که شب

صفت خط تو می‌کرد و سخن تر می‌شد

نظرات 3 + ارسال نظر
. خسرو فیضی پنج‌شنبه 31 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 01:12 ب.ظ

. سلام . .
. انتخابی شایسته و بسیار زیبا و شیوا
. از اوحدی مراغه ای . . سپاس بیکران استاد عالیقدر

سلام
ممنونم از حسن نظرتان و همچنین اشعار زیبایتان

. خسرو فیضی پنج‌شنبه 31 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 01:14 ب.ظ

. سلام . . [گل]
.
. کاش می شد بر قلب و روح ما باران محبت ببارد !! .
. کاش می شد شعری نوشت از شکوه مهربانی ها !!
. بر بلندای سقف آسمان !! [چشمک]
. کاش می شد سکوت غریبانه کهکشان تنها را معنا کرد .
. تنهایی ام به کهکشان ها تنهایی آموخته [زبان]
. کاش می شد حرف کبوتر را فهمید . کاش می شد . احساس ابر
. را بر قطره های باران نوشت !! [چشمک]

. کاش همه یکدیگر را درک می کردیم . مثل شمع . پروانه را .
. مثل من تو را. [تعجب][زبان][چشمک][خنده][خنده]
..

. خسرو فیضی جمعه 1 مرداد‌ماه سال 1400 ساعت 10:53 ق.ظ

. سلام . . [گل]
.
. این فقط یک متن ادبی ست
.
. سکوت می‌کنم و به تمام تو گوش می‌دهم . به صدای نفس هایت
. به چشمان خیست که بریده بریده حرف می‌زند !! . که مبادا
. بُغض ات بمیرد و تو اشک هایت سرازیر شود . به بازی دستانت نگاه
. می‌کنم با بند کیفت ، که می‌خواهی برای حرف هایت جمله‌بندی
. کنی . من تو را با تمام وجود گوش می‌دهم . .
. احساس سپید من همچون رؤیاست که با تو معنا پیدا می‌کند
. و نگاه آبی مرا به آرامش ابدی می‌رساند و دل کوچکم را از
. خارهای روزگار محفوظ می‌دارد
. آسمان رویاهای من است که از وجود خورشیدی تو گرم می‌شود
. و نور و روشنایی را برایم به ارمغان می‌آورد . تار و پود هستی
. من همچون باران است که نغمه ترنم آن در صدای آوازهای تو
. خلاصه می‌شود و غزل عشق و امید می‌سراید . . [گل][گل]
........................................................

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد