دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

به فلک می‌رسد از روی چو خورشید تو نور

سعدی شیرازی :: به فلک می رسد از روی چو خورشید تو نور


به فلک می‌رسد از روی چو خورشید تو نور


قل هو الله احد چشم بد از روی تو دور


آدمی چون تو در آفاق نشان نتوان داد


بلکه در جنت فردوس نباشد چو تو حور


حور فردا که چنین روی بهشتی بیند


گرش انصاف بود معترف آید به قصور


شب ما روز نباشد مگر آن گاه که تو


از شبستان به درآیی چو صباح از دیجور


زندگان را نه عجب گر به تو میلی باشد


مردگان بازنشینند به عشقت ز قبور


آن بهایم نتوان گفت که جانی دارد


که ندارد نظری با چو تو زیبامنظور


سحر چشمان تو باطل نکند چشم آویز


مست چندان که بکوشند نباشد مستور


این حلاوت که تو داری نه عجب کز دستت


عسلی دوزد و زنار ببندد زنبور


آن چه در غیبتت ای دوست به من می‌گذرد


نتوانم که حکایت کنم الا به حضور


منم امروز و تو انگشت نمای زن و مرد


من به شیرین سخنی تو به نکویی مشهور


سختم آید که به هر دیده تو را می‌نگرند


سعدیا غیرتت آمد نه عجب سعد غیور

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد