دل من تنگ تو شد، کاش که پیدا بشوی
که بیایی و در این تنگیِ دل جا بشوی
تو فقط آمده بودی که دل از من ببری؟
بروی، دور شوی، قصه و رویا بشوی؟
انقلابی شده در سینه ی من، فتنه ی توست
سبزیِ چشم تو باعث شده رسوا بشوی
من پس انداز دلم را به تو دادم که تو هم
بیمه ی عمر دلم روز مبادا بشوی
غرق عشق تو شدم، بلکه تو شاید روزی
دل به دریا بزنی، عازم دریا بشوی
حیف ما نیست که یک زوج موفق نشویم؟
حیف از این نیست که تو این همه تنها بشوی؟
نم باران، لب دریا، غم تو، تنگ غروب
دل من تنگ تو شد، کاش که پیدا بشوی
"احسان نصری"
یکشنبه 21 شهریورماه سال 1400 ساعت 08:50 ق.ظ
. سلام . . [گل]
.
. گفتی در سر زمین من
. بارش ابرها
. بیداد بود و ظلم و ستم
. نه . من این فسانه تلخ
. باور نمی کنم
. آن باغ ها در دیار ما نبود و نیست
.
. اینجا در باغ های ما
. ابرها غمگسارانه می بارند
. گل ها شرمگینانه می خندند
. پروانه ها با جیغ و داد و خنده و سُرور
. جست و خیز کنان
. از دست شیطنت بچه ها
. در کوچه باغ های شهر
. از تاج شکوفه های سیب
. بر غنچه های تازه لب به خنده باز کرده می پَرند
. می رقصند . . می خندند
.
. و من در چشمان تو دیده ام
. رقص فواره های آب را
. و خرامان رفتن ات با یار را
. پرواز سبکبالانه پروانه ها را
. ای خفته در صدای تو
. دلپذیرترین نغمه
. مرا صدا کن . . مرا نگاه کن
. .
سلام
. سلام . . [گل]
.
. وقتی یک یلدا زاده غزل می گوید !! جز این نمی شود [چشمک][خنده][خنده]
.
. آمدی چون جان به بالینم نشستی در کنار من
. نشستی در کنار من نگاه تو نگاه اشکبار من
. زهی اقبال و بخت من که با یار در کنار افتاد
. به باغ و گلشنم هر دم خوشا بر روزگار من
.
. از آن پیر خرد دارم که این راه و آن بی راه
. مکن دعوی فضل جاهل که مرشد سازگار من
. ز دامانت ندارم دست به تاب نیر اعظم
. قبول اهل دل عشقم امید پایدار من
.
. من آن صیدم که می نازم به صیاد دلم . اما
. از آن ترسم که صیادم بسوزد این نگار من
. در آن ظلمات برف اختر نه پیدا مادر و هم من
. به دنیا آمدم یلدا کجا دارم به باور من
.
. بیا ای خسرو خوبم برای توست هر کارم
. بیا چون جان به بالینم نشستن در کنار من .
..............