-
بانو
پنجشنبه 21 مهرماه سال 1390 16:07
تو را بانو نامیدم ام بسیارند از تو بلندتر-بلندتر بسیارند از تو زلال تر - زلال تر بسیارنداز تو زیباتر- زیباتر اما بانو تویی!!! پابلو نرودا
-
میخواهمت....
دوشنبه 18 مهرماه سال 1390 15:17
میخواهمت چنان که شب خسته خواب را میجویمت چنان که لب تشنه آب را محو توام چنان که ستاره به چشم صبح یا شبنم سپیدهدمان آفتاب را بیتابم آنچنان که درختان برای باد یا کودکان خفته به گهواره تاب را بایستهای چنان که تپیدن برای دل یا آنچنان که بال پریدن عقاب را حتی اگر نباشی، میآفرینمت چونانکه التهاب بیابان سراب را ای...
-
مگسی را کشتم
یکشنبه 17 مهرماه سال 1390 20:36
مگسی را کشتم نه به این جرم که حیوان پلیدیست، بد، است و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است طفل معصوم به دور سر من میچرخید به خیالش قندم یا که چون اغذیه ی مشهورش، تا به آن حد، گَندَم ای دو صد نور به قبرش بارد مگس خوبی بود من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد مگسی را کشتم مرحوم حسین پناهی
-
چرا پنهان کنم ؟
شنبه 16 مهرماه سال 1390 16:37
چرا پنهان کنم ؟ عشق است و پیداست در این آشفته اندوه نگاهم تو را می خواهم ای چشم فسون بار که می سوزی نهان از دیرگاهم چه می خواهی از این خاموشی سرد ؟ زبان بگشا که می لرزد امیدم نگاه بی قرارم بر لب توست که می بخشی به شادی ها٬ نویدم دلم تنگ است و چشم حسرتم باد چراغی در شب تارم برافروز به جان آمد دل از ناز نگاهت فرو ریز...
-
به خدا سخت عاشقم!
شنبه 16 مهرماه سال 1390 16:28
من روز خویش را با آفتاب روی تو کز مشرق خیال دمیده ست آغاز می کنم من با تو می نویسم و می خوانم من با تو راه می روم و حرف می زنم وز شوق این محال - که دستم به دست توست!- من جای راه رفتن پرواز می کنم...! آن لحظه ها که مات در انزوای خویش یا در میان جمع خاموش می نشینم: موسیقی نگاه تو را گوش می کنم گاهی میان مردم،ازدحام شهر...
-
نفسی بی تو کشیدن حیف است...
جمعه 15 مهرماه سال 1390 12:25
از دلهره تو دل بریدن حیف است...... حتی نفسی بی تو کشیدن، حیف است زیبای من، آنگونه که تو می خندی.... یک سینه برایت ندریدن حیف است..... با هر تپشی دلم به من می گوید..... بی عشق تو یک بار، تپیدن حیف است.. بی چیزم و عاشقم ولی ناز تو را.... با دادن جانم نخریدن حیف است..... ای تازه ترین، بهار در خنده توست... اما گلی از لب...
-
کاش یک روز دلم
جمعه 15 مهرماه سال 1390 10:47
کاش یک روز دلم با خودش یک دل یک رنگ شود تا که اقرار کنم : گاه گاهی دل من دوست دارد که برای تو فقط تنگ شود می زند شور دلم گاه برای تو فقط دوست دارد نگرانت باشد و برای گذر از هر خطر و حادثه ای دیده بانت باشد این دل و دغدغه من تو ولی راه به دشواری دل من می بندی بی خبر می گذری و به دلتنگی من می خندی!!
-
لب دریا و من وشعر و غزل با مهتاب
پنجشنبه 14 مهرماه سال 1390 12:37
لب دریا و من وشعر و غزل با مهتاب تو و امید و ترانه من و این پیک شراب توگل مریم من،وسوسه ی وهم انگیز تو شب خستگیام خورشید روحم تو بتاب نفس خسته ی این موج منو میسازه مثل اون چشمک نازی که منو کرد خراب ساحل آتیش و سیگار و تو!چه می چسبه وسطه این دوسه تا، جابده یک بوسه ناب تو شب بارونی کنار دریا توبیا توی این ماسه خیس،تو...
-
ازتو کجا گریزم؟(دیوان شمس)
چهارشنبه 13 مهرماه سال 1390 09:50
ای توبهام شکسته از تو کجا گریزم ای در دلم نشسته از تو کجا گریزم ای نور هر دو دیده بیتو چگونه بینم وی گردنم ببسته از تو کجا گریزم ای شش جهت ز نورت چون آینهست شش رو وی روی تو خجسته از تو کجا گریزم دل بود از تو خسته جان بود از تو رسته جان نیز گشت خسته از تو کجا گریزم گر بندم این بصر را ور بسکلم نظر را از دل نهای...
-
روز مبادا
سهشنبه 12 مهرماه سال 1390 21:56
روز مبادا وقتی تو نیستی نه هستهای ما چونان که بایدند نه باید ها… مثل همیشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض میخورم عمری است لبخندهای لاغر خود را در دل ذخیره میکنم: باشد برای روز مبادا! اما در صفحههای تقویم روزی به نام روز مبادا نیست آن روز هر چه باشد روزی شبیه دیروز روزی شبیه فردا روزی درست مثل همین روزهای ماست اما...
-
خون هر آن غزل که نگفتم بپای تست (محمدعلی بهمنی)
سهشنبه 12 مهرماه سال 1390 17:23
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است اکسیر من نه اینکه مرا شعر تازه نیست من از تو می نویسم و این کیمیا کم است دریا و من چه قدر شبیهیم گرچه باز من سخت بیقرارم و او بیقرار نیست با او چه خوب می شود از حال خویش گفت دریا که از اهالی این روزگارنیست امشب ولی هوای جنون موج میزند دریا سرش به هیچ...
-
دلاویزترین(زنده یاد فریدون مشیری)
دوشنبه 11 مهرماه سال 1390 21:41
از دل افروز ترین روز جهان، خاطره ای با من هست. به شما ارزانی : سحری بود و هنوز، گوهر ماه به گیسوی شب آویخته بود . گل یاس، عشق در جان هوا ریخته بود . من به دیدار سحر می رفتم نفسم با نفس یاس درآمیخته بود . *** می گشودم پر و می رفتم و می گفتم : (( های ! بسرای ای دل شیدا، بسرای . این دل افروزترین روز جهان را بنگر ! تو...
-
گل خشکیده(زنده یاد فریدون مشیری)
دوشنبه 11 مهرماه سال 1390 19:07
نگه سرد من به گرمی خورشید می نگرد هر زمان دو چشم سیاهت تشنه ی این چشمه ام، چه سود، خدا را شبنم جان مرا نه تاب نگاهت جز گل خشکیده ای و برق نگاهی از تو در این گوشه یادگار ندارم زان شب غمگین که از کنار تو رفتم یک نفس از دست غم قرار ندارم ای گل زیبا، بهای هستی من بود گر گل خشکیده ای ز کوی تو بردم گوشه ی تنها، چه اشک ها که...
-
شب ها که می سوخت(شادروان فریدون مشیری)
دوشنبه 11 مهرماه سال 1390 16:31
شب ها که دریا، می کوفت سر را بر سنگ ساحل، چون سوگواران؛ *** شب ها که می خواند، آن مرغ دلتنگ، تنهاتر از ماه، بر شاخساران؛ *** شب ها که می ریخت، خون شقایق، از خنجر ماه، بر سبزه زاران؛ *** شب ها که می سوخت، چون اخگر سرخ در پای آتش، دل های یاران؛ *** شب ها که بودیم، در غربت دشت بوی سحر را، چشم انتظاران؛ *** شب ها که...
-
ای دل نگفتمت که ز زلفش عنان بتاب(خواجوی کرمانی)
یکشنبه 10 مهرماه سال 1390 11:19
ای دل نگفتمت که ز زلفش عنان بتاب / کاهنگ چین خطا بود از بهر بهر مشک ناب ای دل نگفتمت که ز لعلش مجوی کام هر چند کام مست نباشد مگر شراب ای دل نگفتمت که به چشمش نظر مکن کز غم چنان شوی که نبینی بخواب خواب ای دل نگفتمت که ز ترکان بتاب روی زانرو که ترک ترک ختائی بود و صواب ای دل نگفتمت که مرو در کمند عشق آخر بقصد خویش چرا...
-
تفاوت عاشق بودن و کسی را دوست داشتن
شنبه 9 مهرماه سال 1390 16:39
بین کسی که عاشق شده است و کسی که تنها شخصی را دوست دارد تفا وتهایی است . نکات زیر به شما کمک خواهد کرد تا این تفا وتها را درک کنید. 1- هنگام دیدن کسی که عاشق او هستید تبش قلب شما زیاد شده و هیجان زده خواهید شد اما هنگامی که کسی را می بینید که آنرا دوست دارید احساس سرور و خوشحالی می کنید. 2- هنگامی که عاشق هستید زمستان...
-
من به یادت هستم
شنبه 9 مهرماه سال 1390 16:33
گاه و بیگاه لب پنجره خاطره ام می آیی دیدنت... حتی از دور آب بر آتش دل می پاشد آنقدر تشنه دیدار تو ام که به یک جرعه نگاه تو قناعت دارم دل من لک زده است گرمی دست تو را محتاجم ای قدیمی ، ای خوب تو مرا یاد کنی یا نکنی ، من به یادت هستم من ، صمیمانه به یادت هستم آرزویم همه سر سبزی توست دایم از خنده لبانت لبریز دامنت پرگل...
-
به یاد تو می نویسم
شنبه 9 مهرماه سال 1390 10:02
ای رفته از برم به دیاران دور دست با هر نگین اشک، به چشم تر منی هر جا که عشق هست و صفا هست و بوسه هست، در خاطر منی هرشامگه که جامه ی نیلین آسمان پولک نشان ز نقش هزاران ستاره است هر شب که مه چو دانه ی الماس بی رقیب بر گوش شب بجلوه چنان گوشواره است آن بوسه ها و زمزمه های شبانه را یاد آور منی در خاطر منی در موسم بهار- کز...
-
شب باتو سکوت را قدم خواهم زد
جمعه 8 مهرماه سال 1390 19:44
شب باتو سکوت را قدم خواهم زد در وادی چشمان تو غم خواهم زد با ساز شکسته ناز گیسوی تورا در گوشه ی عاشقانه بم خواهم زد شعری بنویسم ز تو و مستی و شور امشب که زجور جام جم خواهم زد بد مستی من،شراب چشمان شما یک بیت غزل کنون رقم خواهم زد محبوب بیا که بی تو هرجا و مکان از دوری و اشتیاق دم خواهم زد تصویر تورا توی دل همچو خدا با...
-
برای تو
پنجشنبه 7 مهرماه سال 1390 17:15
برای تو می نویسم از عمق احساسم می نویسم تا شاید بدانی تپش قلبم در سینه...... به خاطر توست برای تو می نویسم که بدانی تو بودی آن یگانه عشقی که در لابه لای خرابه های قلبم لانه کرد واز آنها گلستانی جاودانه ساخت. برای تو می نویسم تا بدانی دوریت برای من ...... مثل دوری ماهی از آب است و دوری کبوتر از آسمان ..... برای تو می...
-
وسعت احساس وجود ...
پنجشنبه 7 مهرماه سال 1390 17:11
نام من انسان است ... ذره ای در صحرا ..... خانه ای دارم در سایۀ برگ ، پشت احساس زمین ! روبروی دل خاک... من گرفتار عذاب ... گندمکهای زمان ... آسیابی از درد ... دم به دم می سایند ،خانۀ پاک مرا ... سیب هایی به درخت شاخه هایی چه بلند دستهایی که همه کوتاهند ... ( حیف ) پشت احساس زمین ، روبروی دل خاک کوچه ای تاریک است ، پر ز...
-
هم پیاله ی ما باش
پنجشنبه 7 مهرماه سال 1390 13:20
هم پیاله ی ما باش هم پیاله ی ما باش ما که رفته بر بادیم زیر گنبد این چرخ از تعلق آزادیم هم پیاله ی ما باش هم پیاله ی ما باش بی نیاز و تنها باش تشنه باش و دریا باش فارغ از من و ما باش هم پیاله ی ما باش هم پیاله ی ما باش هم پیاله ی ما باش در مرام ما رندان حرص مال دنیا نیست گوش ما بدهکار قیل و قال دنیا نیست بر بساط این...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 مهرماه سال 1390 13:18
درد دل دکتر شریعتی در "زندان" تا سحر ای شمع بر بالین من، امشب از بهر خدا بیدار باش سایه غم ناگهان بر دل نشست، رحم کن امشب مرا غمخوار باش آه ای یاران به فریادم رسید، ورنه مرگ امشب به فریادم رسد ترسم آن شیرین تر از جانم ز راه، چون به دام مرگ افتادم رسد گریه و فریاد بس کن شمع من، بر دل ریشم نمک دیگر مپاش قصه بی...
-
نا امیدی
سهشنبه 5 مهرماه سال 1390 16:43
نا امیدی چون سقا خانه ی دود زده ایست که همه شب چند سایه ی گذرنده چند شمع لرزان در آن روشن می کنند شمع ها یا خاموش سرنگون می شوند یا تا آخر می سوزند فقط هر شب سقاخانه کمی سیاه تر می شود.
-
برای تو!
جمعه 1 مهرماه سال 1390 12:47
زیبائیت چشمانت و لبانت را از کدامین مادر به ارث برده ای؟ از کدامین قرن؟ از کدامین سال؟ و من عشقم را از کدامین پدر به ارث برده ام که این گونه مبهوت به چشمانت خیره می شوم؟ زیبائیت تبلور احساسا ت جاوداندگی نیست در قلب من؟ قلب من فواره تمنای بیهوده نیست در نبض تو؟
-
تا بوی تو(سهراب رحیمی)
جمعه 1 مهرماه سال 1390 12:34
صدای تو گُلیست که مرا از بهار عُبور میدهد، از میانِ شعر و شعور و چشمهات آوازی که پوست را میلَرزانَد. گامهای تو در طَنینِ روز و تنهاییِ تَن رخنه میکند. میبینمت از میانِ دشتِ واژه میگُذری شعر شدهای نور میشوی دور میشوی میتابی بَر ضَمیرِ تاریکی. روشن میکنی زاویههای تاریکِ تَنَم را. و من رنگ میبازم دوباره...
-
با یاد دست های تو
یکشنبه 27 شهریورماه سال 1390 18:53
هنگامه ی شکوفه ی نارنج بود و من با یاد دست های تو، -سرمست- تن را به آن طبیعت عطرآگین جان را به دست عشق سپردم با یاد دست های، ناگاه! مشتی شکوفه را بوسیدم و به سینه فشردم! (زنده یاد فریدون مشیری)
-
برای تو
جمعه 25 شهریورماه سال 1390 13:28
مرا به خاطر بسپار با دو تکه نان داغ از پس هر بر آمدن آفتاب مرا به خاطر بسپار با گردی که از شانه هایم می تکاندی تا آرام شوم مرا به خاطر بسپار با دستانی که همیشه هزار واژه داشت و دستهای تو به نشانه یافتن جهت باد مرا به خاطر بسپار با هزار راه که برای یافتنت طی کردم و هنوز راه تازه نیافتم مرا به خاطر بسپار تنها به خاطر...
-
آینه
چهارشنبه 23 شهریورماه سال 1390 11:33
یک سرِ مو، در همه اعضاىِ من، نیست به فرمانِ من، اى واىِ من! عاریتى بیش نبود، اى دریغ، عقلِ من و هوشِ من و راىِ من چند خورم سنگِ حوادث که نیست مشتِ گِلى بیش، سراپاىِ من! در غمِ فردایم و غافل که کُشت امشبم اندیشه فرداىِ من خاکم و دورم ز سرِ کوى تو آه که خالىست ز من جاىِ من! با چو منى دشمنى انصاف نیست دشمنِ من بس...
-
خیلی برای گریه دلم تنگ است !
چهارشنبه 23 شهریورماه سال 1390 11:32
انگار مدتی است که احساس می کنم خاکستری تر از دو سه سال گذشته ام احساس می کنم که کمی دیر است دیگر نمی توانم هر وقت خواستم در بیست سالگی متولد شوم انگار فرصت برای حادثه از دست رفته است از ما گذشته است که کاری کنیم کاری که دیگران نتوانند فرصت برای حرف زیاد است اما اما اگر گریسته باشی... آه ... مردن چه قدر حوصله می خواهد...