دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

درد دل دکتر شریعتی در "زندان"

تا سحر ای شمع بر بالین من، امشب از بهر خدا بیدار باش


سایه غم ناگهان بر دل نشست، رحم کن امشب مرا غمخوار باش


آه ای یاران به فریادم رسید، ورنه مرگ امشب به فریادم رسد


ترسم آن شیرین تر از جانم ز راه، چون به دام مرگ افتادم رسد


گریه و فریاد بس کن شمع من، بر دل ریشم نمک دیگر مپاش


قصه بی تابی دل پیش من، بیش از این دیگر مگو خاموش باش


همدم من مونس من شمع من، جز تو اندر این جهان غمخوار کو


واندر این صحرای وحشت زای مرگ، وای من وای من یارکو


اندر این زندان من امشب شمع من، دست خواهم شستن از این زندگی


تا که فردا همچو شیران بشکنند، ملتم زنجیرهای بردگی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد