دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

برای تو

مرا به خاطر بسپار

با دو تکه نان داغ از پس هر بر آمدن آفتاب

 

مرا به خاطر بسپار

با گردی که از شانه هایم می تکاندی تا آرام شوم

 

مرا به خاطر بسپار

با دستانی که همیشه هزار واژه داشت و  دستهای تو به نشانه یافتن جهت باد

 

مرا به خاطر بسپار

با هزار راه که برای یافتنت طی کردم و هنوز راه تازه نیافتم

 

مرا به خاطر بسپار

تنها به خاطر همهء تنهایی هایمان

 

مرا به خاطر بسپار

از خیابانهایی که طولانی به نظر میرسید و من هرگز به انتها  نرسیدم

از پس کوچه هایی که پیاده رو نداشت

از دیوارهایی که جای پای مورچه ای بود که هزار بار افتاده بود اما دل از گندمکش نکنده بود.

از به خاطر سپردن تمام خاطراتی که نتوانستیم به خاطر بسپاریم...     مرا به خاطر بسپار ...

مرا به خاطر بسپار

نظرات 1 + ارسال نظر
㋡جوجو ღ پیشی㋡ جمعه 25 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:05 ب.ظ http://www.damobazdam.blogsky.com/

سلام امیر جان....
شعرت خیلی قشنگ بود.به خیلی دلم چسبید.مرسی....
به ما هم یه سری بزن...
مرا به خاطر بسپار...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد