دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

بعضی از آدمها

بعضی از آدمها ،
 

پر از مفهوم اند..
 

پر از حس های خوبند ..
 

پر از حرفهای نگفته ان...د...
 

... چه هستند ، هستند و چه نیستند ، هستند...
 

یادشان..
 

خاطرشان..
 

حس های خوبشان .
 

آدمها بعضی هایشان ،
 

سکوتشان هم پر از حرف هست

وقتی تو باشی پیش من چیزی نمی خواهد دلم

از پیش من هرگز نرو من بی تو تنها می شوم

با حرف هر بیگانه ای رسوای رسوا می شوم

تنها رهایم می کنی وقتی که محتاج توام

صد بار اگر ترکم کنی صد بار شیدا می شوم

گم می شوم در چشم تو تا یک نظر بر من کنی

با یک نگاهت نازنین من باز پیدا می شوم

هر سو نگاهی می کنی گل می فشانی خوب من

چشمی به من می افکنی من نیز زیبا می شوم

من قطره ام دریای من گم گشته ام در ساحلت

با اینکه نا چیزم ولی من با تو دریا می شوم

من شوکت و ملک جهان هرگز نمی خواهم ولی

تا تو نگاهی می کنی سلطان دنیا می شوم

معنا ندارم بی تو من در دفتر و دیوان دل

اما چو اسمت می رسد شیوای شیوا می شوم

وقتی تو دوری از دلم غم می شود مهمان دل

مانند چشم عاشقت همرنگ شبها می شوم

وقتی صدایم می کنی گم می شوم در عاشقی

همراه این عاشق شدن لبریز رویا می شوم

وقتی تو باشی پیش من چیزی نمی خواهد دلم

از پیش من هرگز نرو من بی تو تنها می شوم

جادوی سکوت - فریدون مشیری

من سکوت خویش را گم کرده ام !
لاجرم در این هیاهو گم شدم
من ، که خود افسانه می پرداختم ،
عاقبت افسانه مردم شدم !


ای سکوت ، ای مادر فریادها ،
ساز جانم از تو پر آوازه بود ،
تا در آغوش تو ، راهی داشتم ،
چون شراب کهنه ، شعرم تازه بود .


در پناهت برگ و بار من شکفت
تو مرا بردی به شهر یادها
من ندیدم خوشتر از جادوی تو
ای سکوت ، ای مادر فریادها !


گم شدم در این هیاهو ، گم شدم
تو کجایی تا بگیری داد من ؟
گر سکوت خویش را می داشتم
زندگی پر بود از فریاد من


خدا کند که بیایی

الا که راز خدایی ، خدا کند که بیایی
تو نور غیب نمایی ، خدا کند که بیایی

شب فراق تو جانا ، خدا کند به سرآید
سرآید و تو برآیی ، خدا کند که بیایی

دمی که بی تو سر آید ، خدا کند که نیاید
الا که هستی مایی ، خدا کند که بیایی

فسرده غنچه گلها ، فتاده عقده به دلها
تو دست عقده گشایی ، خدا کند که بیایی

ز چهره پرده بر افکن ، به ظلم شعله در افکن
تو دست عدل خدایی ، خدا کند که بیایی

نظام هر دو جهانی ، امام عصر و زمانی
یگانه راهنمایی ، خدا کند که بیایی

تو مشعر و عرفاتی ، تو زمزمی تو فراتی
تو رمز آب بقایی، خدا کند که بیایی

دل مدینه شکسته ، حرم به راه نشسته
تو مروه ای تو صفایی ، خدا کند که بیایی

ترا به حضرت زهرا ، بیا ز غیبت کبری
دگر بس است جدایی ، خدا کند که بیایی


یاد آن روزها

یاد آن روزها , که یک واژه کوچک

همه ی ذهن مرا پر می کرد

و به آن می بالیدم , که چه پربارم من

یاد آن روزها , که چشم و روحم

پر انرژی و پر از شادی بود و حتی

گوشه ی کوچکی از ذهن مرا , غم نمی پوشاند

و همه عالم و آدم زیبا بودند

جور دیگر می اندیشیدیم

و چه زیباست همه خاطره ها

و چه زیباست به دنیای خیال

بال و پر بگشایم