دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

تو خوب مطلقی، من خوب‌ها را با تو می‌سنجم

‫متن تو خوبِ مطلقی من خوب‌ها ... | زیبا متن‬‎

اگر باشی محبت روزگاری تازه خواهد یافت

زمین در گردشش با تو مداری تازه خواهد یافت


دل من نیز با تو بعد از آن پاییز طولانی

دوباره چون گذشته نوبهاری تازه خواهد یافت


درخت یادگاری باز هم بالنده خواهد شد

که عشق از کُندهٔ ما یادگاری تازه خواهد یافت


دهانت جوجه‌هایش را پریدن گر بیاموزد

کلام از لهجهٔ تو اعتباری تازه خواهد یافت


بدین سان که من و تو از تفاهم عشق می‌سازیم

از این پس عشق‌ورزی هم، قراری تازه خواهد یافت


من و تو عشق را گسترده‌تر خواهیم کرد، آری

که نوع عاشقان از ما تباری تازه خواهد یافت


تو خوب مطلقی، من خوب‌ها را با تو می‌سنجم

بدین سان بعد از این خوبی، عیاری تازه خواهد یافت

جهان پیر ـ این دلگیر هم، با تو، کنار تو

به چشم خسته‌ام، نقش و نگاری تازه خواهد یافت


"حسین منزوی"

مرا تو مردم چشمی، مرو مرو ز سرم

‫سلمان ساوجی » مرا تو مردم چشمی، مرو مرو ز سرم‬‎

خوش آمدی، ز کجا می‌روی؟ بیا بنشین

بیا که می‌کنمت بر دو دیده جا بنشین


همین که روی تو دیدیم، باز شد در دل

چه حاجت است در دل زدن، بیا بنشین


مرا تو مردم چشمی، مرو مرو ز سرم

مرا تو عمر عزیزی، بیا بیا بنشین


اگر به قصد هلاک آمدی هلا برخیز

ورت ارادت صلح است، مرحبا! بنشین


سواد دیده من لایق نشست تو نیست

اگر تو مردمی‌ای می‌کنی، هلا بنشین


فراغتی است شب وصل را ز نور چراغ

به شمع گو سر خود گیر یا ز پا بنشین


میان چشم و دلم خون فتاده است دمی

میانشان سبب دفع ماجرا بنشین


ز آب دیده ما هر طرف روان جویی است

دمی ز بهر تفرج به پیش ما بنشین


صبا رسول دلم بود و سست می‌جنبید

شمال گفت: تو رنجوری ای صبا بنشین!


چو گرد داد به بادت هوای دل سلمان

برو مگرد دگر گرد این هوا، بنشین

"سلمان ساوجی"

ما را فریب دادی و جای گلایه نیست

Neli (@nile556)'s videos with Biwafa Yaram - Ahmad Zahir | TikTok

داغی که بوسه‌ی تو به لب‌های ما نهاد

یادش ‌بخیر و خاطره‌اش جاودانه باد

بر من ببخش، گاه چنان دوست دارمت
کز یاد می‌برم که مرا برده‌ای ز یاد

دردا چنان که عمر و دریغا چنین که مرگ
از من گرفت مهلت و مهلت به من نداد!

ما را فریب دادی و جای گلایه نیست
ما زود باوریم و تو دلال اعتماد

صبرم کفاف این همه غم را نمی‌دهد
سرمایه‌ام کم است و بدهکاری‌ام زیاد..

"فاضل نظری"

آخرین روزهای اسفند است...

آخرین روزهای اسفندتون بخیر... - عکس ویسگون

آخرین روزهای اسفند است


از سر شاخ این برهنه چنار

مرغکی با ترنمی بیدار

می زند نغمه ،

نیست معلومم

آخرین شکوه از زمستان است

یا نخستین ترانه های بهار ؟


"شفیعی کدکنی"


شرف نسل ما فروشی نیست...

کنار تخت، کسی نیست وقت بی تابی
کنار تخت، کسی نیست وقت بی تابی
چه مانده است به جز صبر و گریه کردن ها ؟!
کنار مبل، کسی نیست وقتِ دیدنِ فیلم
کنار پنجره سیگار می کشم تنها
کسی نمانده که از پشتِ من بیاغوشد!
تمام خستگی ام را از آشپزخانه
کسی نمانده که در کوچه ها قدم بزنیم
برای خواندن آوازهای دیوانه
دوباره یادم رفته... خریده ام دو بلیط
برای خالیِ جایت در ایستگاه قطار
دوباره یادم رفته... دوباره در سفره
میان گریه دو بشقاب چیده ام انگار!
کسی نمانده که بر شانه هاش گریه کنم
به کوه تکیه کنم لحظه ی شکستم را
کسی نمانده که در وقتِ رعد و برق زدن
بگیرد از وسط ترس هام دستم را
کسی نمانده، کسی نیست غیر تنهایی
در این اتاقِ پر از رفت و آمدِ جن ها
تو نیستی که به من راه را نشان بدهی
محاصره شده ام بین غیرممکن ها
کنار پنجره سیگار می کشم تنها
به فکر سبزه ی عیدم در این شب قرمز
که قول داده ای و داده ام به ماهی ها
بهار را از خاطر نمی برم هرگز
به گردنم زده ام چند قطره از عطرت
لباس خواب به تن رو به روی بغضِ درم
تمام شهر فراموش کرده اند تو را
مهم نبود... مهم نیست... باز منتظرم!
شماره ات خاموش است مثل برق اتاق
صدای هق هق یک زن نشسته بر تخت است
که قول داده ای و داده ام قوی باشیم
که قول داده ای و داده ام... ولی سخت است!
شماره ات خاموش است... زنگ می زنم و
کسی به غیر شب محض، پشت گوشی نیست
به گوشه گوشه ی دیوارِ خسته ی زندان
نوشته که: شرف نسل ما فروشی نیست...
"سید مهدی موسوی"